Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

مطب را گذاشته ایم روی سرمان. با این که از شش صبح علاف امتحان تف بودم و مجبور شدم یک بار بروم خانه و دوباره برگردم برای قسمت شفاهی و تمام مدتی که توی مطب منتظر برادرک بودم چرت زدم و کلافه بودم، اما وقتی رسید انگار همه ی روز را یادم رفت. اپلیکیشن های زد ِ جدیدش را نشانم می دهد و من یا دهانم عمودی از تعجب باز می شود و یا افقی از خنده. موبایل را می گیرد روبروی اش، طوری که انگار می خواهد از خانمی که روبروی مان نشسته عکس بگیرد و بعد دوربین اش را روشن می کند و یک تاچ و بعد روی صفحه، یک دایناسور ِ نشسته روی سر ِ خانم این طرف و آن طرف را نگاه می کند و من ریسه می روم از خنده. بعد می گیرد سمت ِ آقایی که آن طرف تر چرت می زند و یک دفعه یک کبوتر روی سر ِ آقا روی تخم های اش می نشیند و یک گوسفند ِ چپه هم می افتد توی دست ِ آقاهه و من کبود می شوم این بار. مطمئنم که هنوز نوبتمان نشده اما منشی ِ بد اخلاق فقط برای این که نظم اتاق انتظار را حفظ کند اسم مان را صدا می زند. سریع بساط مان را جمع می کنیم و بلند می شویم. برادرک شل زنان و خندان دنبالم می آید توی اتاق. ام آر آی مغز و کمر و آزمایش خون و هرآن چه که دکتر هفته ی پیش خواسته بود را می گذارم روی میزش و کنار برادرک می نشینم. دکتر تک تک عکس ها را می زند به صفحه ی نورانی ِ کنارش و با دقت نگاه شان می کند. برادرک به ساعت ِ مچی ِ اریکسون اش اشاره می کند که تازه خریده و  دارد نشان ام می دهد که مسیج ها و کال های اش همه و همه روی ساعت مچی اش می آیند که یک دفعه دکتر بی هیچ مقدمه ای می گوید:" تشخیص من ام اسه!". داریم کنار یکی از صخره ها بالا و پایین می پریم و شوخی می کنیم و قهقهمه مان از خنده بلند است که یک دفعه نمی دانم کی از پشت هل ام می دهد و زیر پای ام خالی می شود و از صخره پرت می شوم پایین. دکتر را نگاه می کنم. می گوید:" تا جایی که من می بینم ...ام اسه اما.." ."اما" "اما". من عاشق این کلمه هستم. "اما" یعنی هنوز یک چیزی هست که کسی نمی داند. "اما" یعنی می شود لبخند زد و امید داشت خیلی جاها. "اما" یعنی معجزه خیلی جاها. اما یعنی همان تخته سنگی که موقع سقوط چنگ می زنی و دستت به اش گره می خورد و معلق ات می کند میان زمین و آسمان. از گوشه ی چشمم برادرک را نگاه می کنم. انگار شانه های اش افتاده یک دفعه. انگار قدش کوتاه شده چرا ؟..رنگ و روی اش یک دفعه چرا پرید برادرکم؟...دوباره دکتر را نگاه می کنم. می گوید :"اما حرف آخر رو باید نورولوژیست بزنه. این آدرسش...ببرید همه ی اینا رو پیشش". برادرک انگار شوکه است. پرونده و عکس ها را می گیرم و می آییم بیرون. آجر آجرم دارد می ریزد. دست ام را گیر داده ام به یک تکه سنگ اما حس می کنم نمی توانم خودم را نگه دارم. من ماشین ام را کنار مطب پارک کرده ام و برادرک باید برگردد همان خیابانی که به خاطر طرح ترافیک ماشین اش را آن جا پارک کرده. بغل اش می کنم و با صدایی که مثلا می خندد می گویم:" بریم ببینیم یارو نورولوژی بازه چی می گه. این مرتیکه که هیچی نفهمید". اولین بار است که بغل اش می کنم و دست های اش را دورم نمی اندازد. تا بغض ام نترکیده خداحافظی می کنم  و هنوز به ماشین ام نرسیده ، از گریه خم می شوم. دست ام را می گذارم روی دستگیره ی در و می نشینم روی زمین از هق هق. نه. نمی تواند درست باشد. نه نه نه زنده گی نمی تواند این قدر خنده دار و مسخره پیش برود. نه نه ...امکان ندارد که هر چه دکتر گفت درست باشد. تشخیص که همیشه درست نیست. نه نه امکان ندارد. موبایل ام توی جیبم می لرزد. مامان. صدای ام را صاف می کنم و دستم را می گیرم جلوی گوشی تا لرزش و بغضم را نشنود. می گویم" همه چیش سالم بود و سر و مر و گنده اومد خونه. فقط وقت منو گرفت". خودم هم نمی دانم چرا این را گفتم. شاید به خاطر آن "اما"..آن "اما" یی که همه ی زنده گی ام شده همان حالا. راه برگشتن به خانه را گم کردم و سر از کوچه پس کوچه های ظفر در آوردم و  راه شد طولانی ترین راه ِ شهر و امشب شد طولانی ترین شب سال و ...من مانده ام و یک "اما"!

نظرات 24 + ارسال نظر
پرنده گولو 1392/09/30 ساعت 21:55

نترس دخترکم
نترس گلم
زندگی همیشه پر است از این اماهای شیرین
نترس
نورولوژیست هر چه بگوید تو تنها نیستی
برادرک تنها نیست
عمر شبت کوتاه و خورشید شادی هایت درخشان
نترس کبوترکم

shirin 1392/10/01 ساعت 01:41 http://esseblack.blogfa.com

Baran??
Ki??
Baradaret????????
Baran, baran, baran, ina hamash cherto perte, darivariye, bavar nakoniha baran, duruqe hame.
Baradaret khube, soromoro gonde.
Duruq migan baran b khoda, halesh khube, bayad

من هم امید بستم به همین "اما"...
بی خبرمان نگذار باران!

فرزانه 1392/10/01 ساعت 09:12

عزیز دلم باران جان . ناراحت شدم . امیدوارم که تشخیص دکتر اشتباه باشه . ما رو بیخبر نگذار

شی ولف 1392/10/01 ساعت 09:58 http://shewolf.blogsky.com

باران ، نریز پایین. هنوز نه. اون اما رو محکم بگیر و شمشیر بزن. بازی تموم نشده ؛ بازی ادامه داره و ابر قهرمانش هستی. بجنگ. بجنگ.

نوشین 1392/10/01 ساعت 10:34 http://nooshnameh.blogfa.om

امیدوارام اینطور نباشه و هر چه که هست بهتر بشه.
امیدت به خدا

سارا 1392/10/01 ساعت 11:21 http://haleman1.blogsky.com

تو رو قران ،شماها چرا اینطوری میکنید من چندوقت بود نبودم دیشب مردم از درد دوبار کلینیک رفتم امپول و سرم
این است جای احوال پرسی تان

این متن ها چیستتتتتت که مینویسید

هیما 1392/10/01 ساعت 11:54 http://hima77.blogfa.com

باران
کاش تشخیصش اشتباه باشه کاش نورولوژیست بگه چیز مهمی نیست
سخته آدم باورش نمیشه
امیدوارم

مهسا 1392/10/01 ساعت 12:52

باران، بارانم
من هم به اون اما امیدوارم
اما حتی اگر تشخیص درست هم باشه "باید" قوی باشی عزیزکم
(من همین الان نذری کردم که تشخیص درست چیزی که دکتر گفته نباشه)

دریا 1392/10/01 ساعت 12:54

باران چی داری می گی؟دارم خفه می شم.برادرک را که نمی گویی نه؟

باران زندگی ادامه داره....
با همه ی دردهاش...
نا امید نشو....
کارت دارم... هروقت وقت داشتی.

شیدا 1392/10/01 ساعت 13:36 http://ghadefandogh.blogfa.com

بارانم امید داشته باش حتی حتی حتی اگه ام اس هم باشه میشه جلوی پیشرفتش رو گرفت میشه بارانم نترس
کاش کاری از دستم بر میومد

فرزانه 1392/10/01 ساعت 13:42

از صبح چندین بار پستتو خوندم . دلم گرفته . خدا به دل تمام مادرا رحم کنه .

آرزو می کنم نورولوژیست کاملأ تشخیص اون دکتر رو رد کنه.

مرمر 1392/10/01 ساعت 19:26

قوی باش دختر امیدوارم که این دکتر فقط یه حرف مفت زده باشه

سایه 1392/10/01 ساعت 19:39

ما هم دعا می کنیم "اما"ی دکتر اینقدر بزرگ بشود که نورولوژیست زبانش نچرخد که تایید کند... :(

ایشالا تشخیص اشتباه بوده
ایشالا که اشتباهه...

شب زاد 1392/10/02 ساعت 08:44 http://unknowncr.blogfa.com

باران هنوز یه "اما" داری.امیدتو از دست نده.دوستت دارم و برات دعا می کنم

زهرا 1392/10/02 ساعت 18:17

باران چی میگی؟ نبینم

منم فقط میتونم بگم که امیدوارم تشخیصش اشتباه بوده باشه

آلما 1392/10/03 ساعت 14:19 http://almaa.blogsky.com

امیدوارم تشخیصش کاملا اشتباه باشه
امیدوارم هیچ مشکلی نباشه
...

naji 1392/10/03 ساعت 21:27

منم ازگریه خم شدم..نمیشناسی من رو.. اما مهم نیست من شماهارو دوست دارم با تو زندگی کردم لابلای این کلمات .میدونی که تنها نیستی ؟

دلی 1392/10/03 ساعت 21:42

باران جونم اروم باش .برادرک قوی وسالم خواهد بود ..نگران نباش..خدای تو وبرادرک مواظبتونه...نترس .تا اما ها وجود دارن یعنی امید وار باش...حسین فاطمه را به طفل 6 ماهه ش قسم دادم که برادرک از جمیع اسیبا درامون باشه..

دختر نارنج و ترنج 1392/10/04 ساعت 01:03

بارانم.... نگران نباش دختر! امیدت به خدا باشه. تازه اگه تشخیص درست باشه همیشه که نباید به بدترین شکل ماجرا نگاه کرد.
امیدوارم... امیدوار باش. هیچ چیزی بهتر از امید نیست.
و نگران نباش...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد