Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

و من در واقع الان دختری هستم که همه جا خانه ی من است و خانه ای برایم نیست.مثل ِ باد...

 و باد از چی متنفره؟...از دختری که نه حاضره شیشه ی ماشین رو ببره بالا ..و نه حاضره دستشو از روی  لچک اش برداره که مبادا باد موهاشو به هم بریزه.!!..و دور و بر من این روزها پره از این دخترای لچک به سر که هم می خوان شیشه ی ماشین پایین باشه و هم نمی خوان باد موهاشونو خراب کنه.!...دخترای بلا تکلیفی که  روسری های پیرگاردین شون رو سفت چسبیدن که مبادا باد بره تو موهاشون.هر چی بیشتر فکر می کنم کمتر به نتیجه می رسم که این مثال ِ باد و شیشه ی ماشین و روسری از کجا اومد...اما مطمئن هم هستم که ازین دقیق تر تا به حال به کله ی من خطور نکرده.

آدم ها دارن خیلی کوچیک می شن ریمیا.یه نفر چند کیلو نخود ممکنه توی کله اش باشه که برگرده بگه:" به جای آهنگ فرانسوی گوش کردن...بشین گرامر فرانسوی  بخون".هه.اصلا چه فرقی می کنه که آخر چه کلمه ای چی میاد و چی نمیاد.راستش فرق که می کنه اما نه برای من که با یه کلمه زنده گی می کنم...با یه رنگ جون می گیرم و با یه نت پرواز می کنم..با یه بارون خودکشی می کنم و با یه دوست...به دنیا میام و با یه کلیک گم می شم.

  Je n' ai qu' une philosophie, etre acceptée comme je suis  Malgré tout ce qu'on me dit, je reste le poing levé, Pour le meilleur comme le pire, je suis métisse mais pas martyre…J' avance le coeur léger, mais toujours le poing levé Lever la tête, bomber le torse, Sans cesse redoubler d' efforts, la vie ne m' en laisse pas le choix…Je suis l' as qui bat le roi, malgré nos peines, nos differences …Et toutes ces injures incessantes, moi je leverai le poing ..Encore plus haut, encore plus loin

 انگار به اندازه ی همه ی خوبی هایی که توی نرگس بود و حالا همه شون زیر خاک ان...داره سیاهی و حسادت دور و برم رو می گیره...کاش بودی نرگس..اه.باز یاد تو افتادم.!! 

فک نکنی مهمی ها خره...نه.فقط تو که میای جلو چشمم همه چی یادم می ره و همه چی یادم میاد.... 

 

.کاش بودی و می رفتیم کافه گودو و توی این سرما یه نسکافه ی داغ می خوردیم و درباره ی کتاب هایی که تو خونده بودی و فیلم هایی که من دیدم حرف می زدیم.بی سرو ته..مثل همیشه ...کاش بودی و اون دستای خوشگل با اون ناخن های همیشه لاک دارت رو میذاشتی روی دستم و می گفتی.."می دونی باران...".

دلم خرکی برات تنگ شده لعنتی.زیر ِ اون همه خاک چه غلطی داری می کنی ؟؟چرا نمیای روی تخت ام بشینیم و ژله بخوریم؟چرا خواب اتاقت رو می بینم...اما خودت نیستی توش؟بیشعور روزی نیست که بهت فکر نکنم.روزی نیست که دلم نخواد باهات حرف بزنم..روزی نیست که نخوام بهت مسیج بدم و دستم روی گوشی خشک نشه...

آخه به چی فکر کردی که مُردی؟؟؟...خره...مگه قرار نبود شبایی که تنهام بیای پیشم؟...این جوری بود؟؟...معرفت ات این قدر بود؟..بی خداحافظی؟..من ، تنها بین این همه دختر ایی که "تو" نیستن؟..باور کن زود بود..حتی برای خودکشی.یادته گفتی تمرین کنم آهنگ پاپیون رو برات با گیتار بزنم؟..پس چی شد خوشگل؟...

کارم شده به تو فکر کردن...به تو فکر کردن...و به تو فکر کردن.

بد جوری تنهام نرگس.نمی شه بیای؟..نمی شه برگردی؟؟..نمی شه پا شی خاک ها رو بزنی کنا رو بیای پیش من؟..تا بهت بگم که چه قدر تنهایی من بزرگه؟...

...زود بود.برای تو "رفتن"...برای من"بی همدل " شدن...