Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

 

معمولا طرف ِ خرید رژ لب نمی روم.برعکس دخترکان اطرافم که وقتی کیفشان را باز می کنی ، میشود از رژهای شان جعبه ی مداد رنگی چهل و هشت رنگ درست کرد( آخ...یاد این افتادم که وقتی بچه بودم چه قدر دلم می خواست یک جعبه مداد رنگی چهل و هشت رنگ لیرا داشته باشم.فکر کنم آخرش هم یک بیست و چهار رنگه نصیبم شد که مادرم برای ام خرید.آه...مادرم!)..کجا بودم؟...هان...که برعکس دخترکان ِ اطرافم، توی کیف من همیشه فقط یک رژ  پیدا می شود آن هم آن قدر رنگ لب های ام است که زدن و نزدن اش خیلی توفیری ندارد.راستش هیچ وقت نتوانستم درک کنم که چرا لب های یک نفر باید رنگش مدام تغییر کند.وقتی  پوست همان  پوست است ، وقتی نگاه  همان نگاه است ، وقتی صدا همان صداست و وقتی دندان ها همان دندان ها هستند و  آدم همان آدم ،دیگر  رنگ عوض کردن لب ها  چه صیغه ای است.!

دیشب که از کلاس برمی گشتم ، به سرم زد فکری به حال رژ در حال اتمام ام کنم.توی فروشگاه  ، با وسواس خاصی تقریبا همه ی رژ های موجود را، پشت دستم تست کردم.فروشنده با تعجب به پشت دست های من که شبیه پالت رنگ شده بود  زل زده بود .بعضی رنگ ها را صرفا از روی کنجکاوی تست می  کردم .باخودم فکر می کردم" یک بی رنگی بخرم که با بی رنگ ِ همیشه فرق کند".بالاخره بعد از آن همه نقاشی روی دست ِ خودم و کمک گرفتن از دست های فروشنده ، یک بی رنگ ِ به قول خودم متفاوت تر از همیشه را انتخاب کردم...

به خانه که برگشتم ، دیدم این بی رنگ ، دقیقا همان بی رنگ ِ یک سال گذشته بوده!!!.نه پررنگ تر ، نه بی رنگ تر.دقیقا همان .  همان شماره !!.



این یعنی در من هرگز هیچ تغییری اتفاق نیفتاده.

این یعنی من فرق بی رنگ رااز بی رنگ تشخیص نمی دهم.

این یعنی آدم ها عوض نمی شوند.

این یعنی به زور نمی شود به چیزی رنگ داد.

این یعنی انتخاب مشابه از میان بیش از بیست رنگ و بعد از یکسال!

این یعنی عنصر زمان و فراوانی روی من هیچ تاثیری نداشته


این ها یعنی رشد من متوقف شده!؟



 "همیشه خوب" ِ من.

بیا و این یک بار " خوب" بودن را فراموش کن و "همیشه " باش!

نمیشود؟

+google buzz, google


می گه :"باران ، من هروقت میام توی نت تو هستی ...چیکار می کنی؟"

می گم : " می بازم ... می پلاسم...!"


 جفتمون می ریم توی فکر!



ناتوان که باشی ..دل ات از همیشه بیشتر می گیرد...

فعلا ترنج!



                    

 


همه چیز خیلی اتفاقی ، اتفاق افتاد.درست وقتی که از صرافت داشتن ِ  تو افتاده بودم.جر و بحث آقای "ی" و مرخصی گرفتن ِ من برای این که قضیه همان جا تمام شود و ...دیدن آن ایمیل ، درست لحظه ی شات داون و ...یک ساعته خودم را به تو رساندن و ...

اوردن و امدن ات  .


هنوز کمی غریبیم.این را هم من خوب حس می کنم و هم تو.شاید برای عوض کردن ِ دنیای ات زیادی کوچکی.اما خب ...ما آدم ها چنین موجودات پلیدی   هستیم . محبت های خیالی و  زورکی و خرکی مان.

نمیدانم پیش من بودن برای ات خوب خواهد بود یا نه.اما پیش تو بودن برای من شاید اندازه ی خیلی نبودن هاست...


BEWARE

 

پ.ن.1.برو  اون پروردگارت رو سپاس کن  ، که امروز هوا ابره و بارون میاد و ماهی حالش خوبه و خودم قراره  امروز بعد از کلاس برم همه ی حقوقم رو ظرف یک ساعت ،  خرج ِ قر و فرم بکنم!!!و الا کاری می کردم که پیش همون پروردگارت به جای "سپاس"  ، "توبه" کنی.


پ.ن.2.کاش می شد امروز مثل اون کارتون دوران کودکی که اسمش یادم نیست ، یه کاغذ بچسبونم به پشتم و روش بنویسم" گاز می گیرم!"!!!

  

پ.ن.3. حالا هی فک بزن...من که حواسم نیست.دارم وبلاگ می نویسم!...ببخشید یه کم بمیر  تا نوشتنم تموم شه.بابا نا سلامتی واسه خودم که نمینویسم...درباره ی شماست..رعایت کنید آخه!


پ.ن.4.خب چه خبر ریمیا؟!