Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

برای مامان

مامان 

 

دو سه روزه که یه چیزی مثل سوهان داره تا اون ته ته های دلمو می تراشه .میدونم که این جا رو نمیخونی.میدونم که حتی نمیدونی من یه وبلاگ دارم و توش دلتنگی هامو می نویسم.راستش شاید اصلا ندونی که من  دلتنگی هم دارم.خب...این طوریه دیگه.من و تو یه کم با هم فرق داریم.تو بیست و دو بهمن می ری خیابون آزادی و من بیست و پنج بهمن!...من وقتی برمیگردی بهت زنگ می زنم و تو با این که میدونی من بیست و پنجم توی خیابونا این طرف و اون طرف می دوم...بهم زنگ نمی زنی.حتی نمی پرسی که رسیدم خونه یا نه.حتی انگار فکر نمی کنی که شاید شاید شاید من رو هم گرفته باشند.نه..گله نمی کنم.هر چی که باشه...تو مادر منی و من دختر تو.گیریم که طرز فکرامون فرق داره با هم.گیریم که مال دو تا رنگ متفاوتیم.این که دلیل نمی شه که من تو رو نخوام یا تو منو نخوای..اما..اما وقتی دیشب تلویزیون ایران رو می دیدم...همون تلویزیونی که تو همیشه تماشا می کنی و من سالی یک بار ...وقتی شنیدم که قراره آشوبگرا رو بگیرن و یه برچسب ملحد بزنن بهشون و شاید اعدامشون کنن...وقتی امروز اومدم و عکسای محمد مختاری که دو روز پیش کشتن اش رو دیدم...وقتی صفحه ی فیس بوک اش رو دیدم ..وقتی دیدم عکس پروفایل اش بیست و پنج بهمنه و اون پایین توی یکی از پست هاش نوشته ولنتاین مبارک...دلم گرفت مامان.خیلی.شاید یه روزی اینو خوندی.فقط میخوام بهت بگم...مامان جان...مامان عزیزم که اگه نباشی می خوام دنیا نباشه.من آشوبگر نیستم..من منافق نیستم...من هیچ کدوم اون چیزایی که اینا می گن نیستم.نه من...نه برادر من..نه هیچ کدوم اونایی که با ما بودن و هستن...تو که من رو میشناسی...نمیشناسی؟...تو که من رو بزرگ کردی...تو که همیشه می گفتی من آرومم...من اهل سازش ام...چه طوری می تونم این چیزایی که اینا می گن باشم؟..اگه یه روز..یه روز منو بگیرن...تو اولین کسی خواهی بود که حتما می گی دخترم مال هیچ حزبی نبود...اهل هیچ سیاستی نبود...اهل هیچ حرکتی نبود..نخواهی گفت؟...یعنی میخوای بگی تو نمیای دم در اوین ؟...مامان باور کن هیچ کدوم اونایی که گرفتن و شکنجه کردن و کشتن...مال هیچ فرقه و حزبی نبودن.باور کن همه شون مثل من بودن.باور کن...ما هیچ چیزی که تو رو از نماز خوندن ات بندازه نمیخوایم.باور کن ما هیچ کاری به مقدسات و خدای تو و بابا و مامان باباهای دیگه نداریم.من فقط میخوام مجبور نباشم برای این که زنده گی کنم خودم رو به آب و اتیش بزنم تا ازین مملکت برم.من هم مثل خیلیای دیگه دوست دارم   اگه یه روزی بچه دار شدم  بچه ام همین جا توی همین کشور کنار تو به دنیا بیاد.نه توی کانادا...نه توی کبک...من فقط دلم میخواد وقتی برای توریست ها درمورد کشورم حرف می زنم...مجبور نباشم هی بگم..در ظاهر این طور..اما در اصل اون طور...در ظاهر..این جوری...اما در واقع اون جوری...من فقط میخوام توی سفارت اسپانیا ریجکت ام نکنن فقط و فقط به خاطر این که ایرانی ام و ممکنه فرار کنم و دیگه برنگردم!..این ها چیزای بدی ان؟...این ها چیزای زشتی ان؟...نیستن..مگه نه؟ 

  نذار...نذار...نذار این چیزهای پیش پا افتاده..این سیاست های کثیف و دست و پاگیر...باعث بشه که دل ات شور من رو نزنه.نذار این تعصبای بی اساس جلوی گلوی من رو برای حرف زدن با تو بگیره... نذار آرزوهای من برای کشورم غصه های تو بشه...نذار سرسختی و تعصبات سیاسی و دینی تو...زنجیر بشه دور گردن من و برادرم...یادت باشه که همه مون انسانیم.همه مون حق داریم.من همون قدر حق دارم روسری سرم نکنم که تو حق داری نماز شب ات رو بخونی.

باور کن من همون دختر تو ام..بدون هیچ رنگی...بدون هیچ عقیده ی باطلی... 

باورم کن مامان.یک بار برای همیشه باورم کن و پشتم باش.بدون عقیده...بدون دین...بدون دعا...فقط پشتم باش.

if you can`t join us only Be with us
if you can`t be with us , pray for us
if you can`t pray for us...wish for us
if you can`t wish for us...look at us
if you can`t even look at us...hear us
...and if you do not hear us...you are no longer one of us
_________________________________________________________________


این دیروز ازم جوشید..یه کم هم گلومو سوزوند!

25

من این جا نشستم و انگار توی  دل ام دارن رخت های یک سال و پرده   و ملحفه   می شورن!! و مدام ناخن هامو می جوم و دل توی دلم نیست و مدام گوشام تیز می شه که ببینم این حراستیا که هی می رن بیرون و میان تو...چی می گن  و  مدام قلبم می لرزه و چشمام پر و خالی می شه  و هی ساعت رو نگاه می کنم و هی با این آقای به شدت سبز توی شرکت چشم تو چشم می شم و هر دوتامون تو خیالمون به هم "وی" نشون می دیم  و هی بالاترین و سی ان ان و فاکس و فیس بوک رو رفرش می کنم ...و  یاد این میفتم که رای ما رو دزدیدن و باهاش پز دادن ...


اونوقت خانم ف یه هو میاد می گه." مسیج ولنتاین چی داری؟"!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

رفتن ِ مبارکتان..مبارک!

آن روزهای مصر و امشب ِ مصر...

آن روزهای ما  و امشب ِ ما...

___________________________________


دوباره تازه شد داغ ِ زخم هایی که خوردیم و خوب نشد...


آرزوهایی که داشتیم و برباد رفت...


کاش...کاش...



نرگس ،نمیخوای بیای بریم کافی شاپ چشمامونو هی پر از اشک کنیم؟ نمیخوای دستمو بگیری بعدش سرتو بندازی پایین با نوک انگشتام بازی کنی؟


مسیج بدم میای؟..زنگ بزنم چی؟..بیام کرج دنبال ات؟...مترو هم میتونم بیام...شب هم بمون خونه ی ما...تا صبح حرف می زنیم...


این مسخره بازی ِ "مردن ات" رو تموم اش کن دیگه...


بیا این روزا ...

می ماسم...همه ی اضطراب ِ دنیا میاد توی دستام..وقتی می بینم که تو حتی از من نمی پرسی که "باران خوبی؟"...که انگار  سیگار ِ ساعت ِ شش صبح طبیعی ترین اتفاق دنیاست برای تو که بدون نیم نگاه از کنارش رد می شی...

نترس   عزیزم.من گله نخواهم کرد دیگه.
نترس..من حرف نخواهم زد دیگه...
نترس...من روزهامو به خاطر غم های "هورمونی" ِ   فیزیکی  مسخره ی پریودیک  خراب 
نخواهم کرد...نترس...تا بعد از ظهر خوب خواهم شد
نترس..اما بپرس

بذار دروغ بگم که "خوبم"...بذار  دروغ بگم که :"خسته ام"...اما تو بپرس
بذار فکر کنم که کنارتم..خوب نیستم...اما تو منو می بینی...

black and white

دوباره زخم می خورم...دوباره باورم می شی...


همیشه همیشه همیشه همیشه همیشه همیشه همیشه همیشه همیشه همیشه همیشه


کم میارم ات!



____________________________________________


پ.ن.1.داستان ِ شب ها ی من  و  چت کردن های تو  ، مثل ِ هوا  تکراری شده.خیلی.

حال به هم زن شده.خیلی.


پ.ن.2.نمیدونم ناخنامو سفید کنم..روشون خش ِ سیاه بندازم...یا سیاه کنم و خش ِ سفید بندازم!..ریمیا ؟؟..کری؟؟!...نبودی...شدی؟؟!..برات خوشحالم.لااقل صدای چرق پرق کیبورد رو نمیشنوی!



بی رحمانه زیبایی

1.

تو را آغوش می گیرم

تنم سرریز ِ رویا شه

جهان قد یه لالایی توی آغوش من جا شه


تو را آغوش می گیرم

هوا تاریک تر می شه

خدا از دست های تو

به من نزدیک تر می شه


 

2.

این ترانه رو شنیدی؟

_ نه! 

_ تو پرتی انگار..نه؟

 


3.

حالا که  گوش اش می دم  میفهمم  چه قدر انسانیت به خرج دادی  که فقط گفتی "پرت" !!

I`m not a girl...not yet a woman

یه چیزایی رو نمیتونی از ذهنت بیرون کنی.یه چیزایی رو هم دیگه نمیتونی داشته باشی.قبول کن.هیچ جوری.


مثلا این که یک ساعت واسه خودت می خوای تنهایی بشینی روی مبل و موزیک گوش بدی و سیگار بکشی و کوکای تگری بخوری  و به هیچچچچچچچچچچچچچچچی فکر نکنی...اما مدام چشم ات به اون گوشه ی خونه است که خاک جمع شده و آخرشم می ری طرف جاروبرقی  و گند می زنی به تنهایی و سیگار و کوک و  ...همه ی تنهایی ِ نداشته ات!

putain de merde

 

امتحان خاصیتی عجیب در گند زدن به همه چیز داره.به هوای ابری و بارونی...به حال خوب...به ساعت سه تعطیل شدن...به همه چیز.

در تعجب ام ازین پدیده که این  قدر همه چیز رو خر -وار تحت تاثیر قرار می ده!...در عجب ام...


فقط دلم   وقتی  خنک می شه که یادم می افته  در هستی پدیده ای خرکی-وار تر ،  در پاسخ به پیدایش ِ  امتحان بوجود اومده و آن چیزی نیست جز  تقلب (ع)!

نا گفته ها

..... ........   ......حوالی   .   ......  ......  ... ....... ....  ...  .... ...گم....   .....   ....    ....

...... پیدابعد... .... .....  ....  .. .. ... .

 .. .... ...؟....!.....

... ...  .... .... ...میدان؟؟.. .....  ....  .... !

...نه...نه...


دوباره گم...


.... ... ... .... ... .... ... ....... ... .. ..


و ... ... ... ...  ... ..... ......؟


.....سخت.... ... ..... ... . .......... ........... ..... .............. .... ...، و....آن هم!


...


... ....(....)..


شاید!

قصه های من و تاکسی!

راننده : بفرمایید خانم بقیه ی پولتون..مراقب سکه باشید.

من : مرسی( در حالی که سعی می کنم سکه نیفته)

راننده: ...خانم...اون ناخن منه دارین فشار می دیدن..سکه لای اسکناسه!

من : !@#؟؟؟ 


______________________


ناخن ِ آدم ها  گاهی مثه سکه سرده ریمیا!

رنگ امروز

می نشیند و می گوید: " آقا من سه نفر حساب می کنم!".صندلی ِ قهوه ای ِ جلو که پر بود  .عقب هم که من نشسته بودم.با تعجب نگاه اش می کنم.کراوات ِ خوش رنگ اش به چشم های خوابالودم انگار جان می دهد..یک جور  رنگ ِ جادویی که باید کلی فکر کنی که چه رنگ هایی با هم ترکیب شده اند. با لبخند می گوید :"  .شما خیلی شبیه ِ خانوم ِ برادرم هستین!".نمیدانم چرا از آن پوزخند های  مسخره می زنم.از همان هایی که انگار می گویم " هه!".دست اش را جلو می آورد :

_" من اهورام از اریکسون!"


..به نظرم ترکیبی از سبز آبی  که با   آلبالویی  تیره شده و کمی هم زرد و سفید  که چرک اش کرده  و...


تازه انگار بیدار شده ام .شیطنت ِ خرکی ام گل می کند.


_ " من باران از ایران"!


 و به دست اش که برای دست دادن هنوز دراز مانده ، نگاه می کنم.چشمان اش برق می زند.با همان دست ، موبایل اش را  از توی جیب اش در می آورد و جلوی صورت اش  می گیرد و  می گوید : "میس میندازی یا بندازم؟".


از سرعت عمل اش خنده ام می گیرد.می گویم :" هیچ کدوم!".

_"چرا ؟"

رنگ موبایل اش ،   یک جور نقره ای ِ مات با دو سه تا نوک ِ قلم مو   مشکی و کمی هم خاکستری و ...شاید یه طیفی بشه از رنگ ِ کراوات ...چهار تا یا پنج تا طیف بعد ازون...


_ "چون کسی رو می بینم!"

_" منظورت اینه که دوست پسر داری؟"

_" کسی!"

_"   پس چرا وقتی گفتم من اهورام گفتی منم بارانم؟"


یعضی ازین پیرهن های مردانه  عجب رنگ های عجیبی دارند این روزها.توی هوای ابری عجب سایه ای می اندازند.شفاف...


_"چرا؟؟گویا    دوست داشتید با بی ادبی رومو برگردونم یا بهتون چشم غره برم و چند تا فحش هم نثارتون کنم ؟؟.لااقل این طوری دوستانه و انسانانه حل اش می کنیم!"

میخندد.

_" انسانانه؟؟".


...  دندان های سفید  ...سفید ِ سفید که نه.انگار یک لایه ی نقره ای هم ..نقره ای که نه...کمی مهتابی ِ مات...


می رسم به چهارم.

_" اقا من پیاده می شم!"


دررا باز می کند و از ماشین بیرون می رود و می ایستد..پیاده که می شوم...دست اش را دوباره طرفم می گیرد و می گوید"خوشحال شدم.لااقل انسانانه دست بده."


کاملا انسانانه دست می دهم و خداحافظی می کنم...

____________________


آسمان ِ  امروز.کمی نارنجی و خاکستری .تا قسمتی آبی...و..


خودم ، کمی نارنجی و یک ناخن آبی و یکی دیگر سبز و ، صورتی و کمی هم زرشکی!


کشف از نوع ِ دستمال کاغذی!

مرحله ی یک:


تا حالا یه دستمال کاغذی ِ دو لایه رو توی یه لیوان آب انداختی؟...دیدی چه طور شل و کرخت  و جو زده و مبهوت و وارفته می شه و دیگه هیچ شباهتی به اون چیزی که یه لحظه ی پیش بوده نداره؟...


مرحله ی دو:

بعد شده دوباره همونو از لیوان در بیاری و بذاری آروم آروم خشک شه؟؟...دیدی چه طوری مثل سنگ ، سفت و عبوس  و محکم  و مچاله می شه و دیگه هیچ ِ هیچ شباهتی به اون چیزی که  یه لحظه و دو لحظه ی پیش بوده نداره؟


...


تاثیر ِ موسیقی روی من ،دقیقا تاثیر ِ آب روی دستمال کاغذیه در هر دو مرحله ی قبل و بعد از موزیک!


اینو امروز کشف کردم!


qu'on est bien chez soi

این جا انگار همان اتاق است

همان اتاق ِ من که تا صبح بیداری های من را دیده...

همان اتاقی که اشک ها و لبخند های  من را دیده..

همان اتاقی که همیشه ی خدا درش بسته بوده ...

و این جا گویا همان خانه است

همان خانه ای که روزگاری برایم همه چیز بود...جز خانه!

و این زن  ِ آرام... هم همان مادر است ..مادر ِ چهارسال پیش و گر یه های اش...

و   این مرد که در سکوت تلویزیون تماشا می کند ..همان پدر.پدر ِ من.پدر ِ آن سال و فریادهای اش.

و  این پسرکی که دست از سر به سر گذاشتن من بر نمیدارد ...همان برادر که درِ بسته ی اتاق اش کنار ِ در ِ بسته ی اتاقم بود!


پس..پس..

یک نفر  به من بگوید..چه شده؟

پس چه شده که این روزها نه این اتاق همان اتاق است و نه این خانه ، آن خانه و نه این مادر..آن مادر و نه این پدر آن پدر و نه این برادر..آن برادر؟


نکند که آن من هم...