Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

بدون شرح

مدیر عامل محترم در اسکایپ برای من پیغام فرستاد که ؛سرتون شلوغه؟؛ 

و من که سرم ساعت هابود از مرحله ی شلوغ گذشته بود...برای این که بی ادبی نکرده باشم..تایپ کردم که «خیلللللللللللی».و ای کاش که نمی کردم.ای کاش که انگشتانم همه قلم قلم می شدند و می رفتند در دست بچه های مستمند!...  انگشتان مبارکم یک لحظه و فقط یک لحظه تایپ انگلیسی و فارسی و فینگلیش را قاطی کردند...و قبل از این که بفهمم چه اتفاقی افتاد و چه شد و چه نشد..اینتر زدم و ...جمله ی بخت برگشته ی من اینتر شد« خیکککککککککککی»!!...آه از نهاد من بلند شد و ..علامت تعجب از غلاف  مدیر عامل رها شد!.انکار فایده ای نداشت.آخر چه انکاری؟..آن هم برای مدیر عاملی که حد اقل ۵۰ کیلو اضافه وزن دارد!... 

حالم عجیب گرفته است.فکر کنم شغل جدیدم هم از من گرفته شود! 

 

ای انگشتان کج...ای انگشتان بی لیاقت..ای انگشتان چلاق.. 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

 

نقاشی بعدا اضافه خواهد شد.

پرسید : چند سال داری؟ 

و من بعد از مکثی طولانی جواب دادم:بیست و.....هفت! 

آخر باید همه ی آن سال ها را مرور می کردم!

 

من زاده ی امروز و دیروز نیستم...

من زاده ی کمی قبل تر از امروزم..

و برایم این "آینده" ای که از آن حرف می زنید...معنایی ندارد..

چرا که من زنده ی تنها   "کمی" بعد تر امروزم ...و

سهم من همان"کمی" است!...

سهم مرا باز گردانید!

کمی  قبل تر از امروز......باید زبان انگلیسی می خواندم تا بتوانم" بمانم" و زنده گی کنم .زبان انگلیسی می خواندم تا بتوانم زبان ِ شاگردانم را بفهمم .

و امروز کمی بعد تر از دیروز..  باید زبان فرانسه بخوانم تا بتوانم "بروم "و زنده گی کنم.زبان فرانسه می خوانم تا دیگر ندانم که شاگردانم چه می گویند و دلتنگی شان را نفهمم.

 کمی قبل تر از دیروز .. و فقط "کمی" قبل تر از امروز...پر از آرزو بودم... .برای کشورهایی که قرار بود ببینم و بازگردم و برای همه تعریف کنم که چه بود وچه شد.

و امروز کمی بعد تر از دیروز... فقط" کمی" بعد تر از دیروز...حاضرم به هر جایی بروم و...هرگز باز نگردم و برای هیچ کس تعریف نکنم که چه بود و چه شد.

کمی قبل تر از امروز...نه خیلی قبل تر...فقط کمی قبل تر...صبح ها ورزش می کردم...ظهر ها نقاشی می کردم و فیلم می دیدم...و فقط بعد از ظهر ها کار میکردم.چرا که باور داشتم ...انرژی از بین نمی رود و فقط ذخیره می شود!

و حالا...امروز..کمی بعد تر از دیروز...نه خیلی بعدتر..فقط کمی بعد تر از امروز..صبح و ظهر و بعد از ظهر کار می کنم و باور دارم که  انرژی اگر از دست برود...به این راحتی ها به دست نمی آید.

کمی قبل تر از امروز...و باور کن که فقط "کمی" قبل تر از امروز...هر آن چه ذهنم را مشغول می کرد..بودن بود و ماندن

و امروز_ کمی بعد تر از دیروز_ و باور کن که فقط "کمی" بعد تر از دیروز...هر آن چه دارم...فقط زفتن است و

.و هیچ کس باور نمی کند که من نه از امروز...که  فقط از "کمی" بعد از امروز وحشت دارم و روزی چند بار می میرم ...و از زنده شدن ام مطمئن نیستم!