Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

دل ام..کتاب می خواهد

عجیب تشنه ی خواندن ام

 

هنوز توی رختخواب مشغول غلت زدن و مزه مزه کردن ِ خواب ِ صبح هستم...که کسی در می زند.به سرم می زند که پتو را روی سرم بکشم و نشنوم.اما فکر این که کسی "پشت در" است و برای باز شدن در لحظه شماری می کند...بلندم می کند.در را باز می کنم.با صورت نشسته و پتویی که دور خودش پیچیده ...خیره نگاهم می کند.با این که حوصله اش را ندارم اما با احترام خودم را کنار می کشم تا داخل شود.سرش را پایین می اندازد و یک راست به طرف مبل ِ روبروی تلویزیون میرود.بعد هم طبق معمول زانوهایش را بغل می کند و به تلویزیون زل می زند.و این یعنی که به قول خودش "خرکی تنهام بذارید"!...همه ی جراتم را جمع می کنم و با احتیاط می پرسم:" شیر ِ گرم می خوری؟"...سرش را تکان می دهد و می گوید:" با سیگار...اگه داری"...سیگار و شیر؟!...امروز حرف زدن بی فایده است، فقط باید شنید...

سیگار را بین انگشتانش می گیرد و لیوان شیر را هم با همان دست اش..کنار مبل روی زمین دراز می کشم و دستانم را زیر سرم می گذارم و من هم به تلویزیون زل می زنم.گاهی هم  زیر چشمی نگاهش می کنم که ببینم یک آدم چه طور ممکن است سیگار را با شیر بکشد!..

 ..بی هیچ حرفی شروع می کند..

"نمیدونمچراچندوقته خوابیدنروبهورزش کردنترجیح می دم..بااینکه م یدونمورزشازهرچیزیبرام مهم تره..اما نمیدونمچه مرگمشده..نمایشگاهباغبانیدوشنبه شروع می شه ومن هنوز تصمیمنگرفتم کهمیخوام برم یانه...هنوزبهآزانس زنگ نزدم که بگم..قراره توررواجرا کنم یا نهو این یعنیکهمنبلاتکلیفترین بارانروی زمینم..کلاس کوینهنوزمرویهواستومن نمیدونمکهچهطوربایدبراشبرنامهریزی کنم.هنوزکلیآزانسموندهکهبایدبرموسربزنمچونبراشبرنامهریزی کردم..وهنوزیهعالمهکارواسهمهاجرت کانادامونده که بایدهمهشوانجامبدمبهعلاوه یاینکهبایدکلاسفرانسهثبتنامکنمو فرانسه یادبگیرم...واینا یعنی این که من.....ححححااااااااااااالللللللممممممم بددددددهههههه....ودلممیخوادبرماستخروو..دلممیخوادبرمپیشنازیو..برمکوه..وباجلالبرمکافی

شاپوانقلاب و هرچیکتاب و فیلم جدیدمیادبخونم و ببینم و بعدشمترجمهکنمو .ب..دلممیخواد فیلمببینمو کتاببخونم و نقاشی کنمممم..ودستبندایرنگیرنگیدرستکنمو.وووووسینمابرمو..قدمبزنمو....و..ترجمهکنمو..واینا یعنیهزار تیکههای من..که هیچچوقت به هم نمیرسن و ....من تا ابد همینطورهزارتیکهمیمونم.....


جرعه ی آخر شیر...همزمان با آخرین پک ِ سیگار تمام میشود.دولا می شود و لیوان را روی زمین می گذارد .فکر می کنم می خواهد برود.از جایم بلند می شوم  ..او هم بلافاصله بلند می شود.به طرف اتاق می رود  . می گوید..."می شه ساعت 1 صدام کنی؟..کلاس دارم".ساعت را نگاه می کنم..12:45 است.می گویم:" آره...اما فقط یک ربع مونده.."...برمی گردد و با بی تفاوتی نگاهم می کند."...و روی تخت دراز می کشد..تا بخوابد.


و   نخوابیده..

و نمی خوابد..

صدای هق هق اش می آید..

با این چه کنم؟