Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

نباران

از صبحه که میخوای بباری...


چی معطل ات کرده من نمی دونم.از صبحه که وسایلمو آوردم کنار پنجره که وقتی میباری کنار پنجره باشم!


حالا هم دارم می رم!...تو هم خواستی ببار...نخواستی نبار...خواستی بیا...نخواستی بمیر!


حالا هی واسه این میز خالی کنار پنجره ببار!..چه فایده ؟!


والاااا...مملکت ساختن.با این بارونشون!

  میشینیم توی ماشین..

تو مشغول ِ باز کردن ِ بسته ی سیگاری.

میگم: همین جوریش با هرروز نفس کشیدن توی این هوا دو سه تا بسته به حسابمون نوشته می شه!

مکث می کنی.بسته ی سیگار  رو میذاری توی جیب ات و می گی: باشه .نمی کشم.

  .دستمو میذارم روی صورت ات و می گم : ممنونم...باورم نمی شه که گوش دادی!

***

صبح وقتی چشمامو باز می کنم ...اولین چیزی که می بینم ته سیگارهاییه که شب قبل وقتی پای کامپیوتر بودی کشیدی.


ممنونم.حالا دیگه اصلا باورم نمی شه که گوش دادی!



ــــــــــــــــ

 

  .ریمیا لازم نیست قیافه تو اون جوری کنی و بگی که تازگیا به همه چی گیر می دم!...خودم می دونم.احتیاجی هم به اون قیافه ی کج و کوله ات ندارم!شاید یه دوره باشه و بگذره.شایدم یه دوره باشه و قرار باشه که نگذره.شایدم هیچی نباشه فقط این من باشم که دارم یه باران دیگه می شم!...بازم برام مهم نیست.بدم هم نمیاد یه مدت آب روغن قاطی کنم.رهاااا می شم ...رهاااا...میفهمی؟...



یه هیولا توی گلوم گیر کرده...

نه میخوابه...

نه چیزی می خوره...


 نه می ره...


نه می میره...


هزار و چهارصد و شصتمین روز

دلم میخواست امروز پر از "تو " بود.دلم می خواست می رفتیم ناهار بیرون و بعدشم قدم می زدیم .بدون این که به این فکر کنیم که من امتحان دارم و تو کار داری.دلم میخواست می رفتیم همون گردباد ِ خودمون.دلم می خواست من از کارم جیم می زدم و تو هم به یه بهونه ای می زدی بیرون و توی ونک همدیگه رو می دیدیم ...

یاد اولین روزی افتادم که توی میدون ونک  منو بدون لنز دیدی...با اون روسری سبز.من دستتو می کشیدم که بریم اما تو  تکون نمی خوردی و فقط می گفتی : جدی می گم..جدی می گم...جشمات خیلی خوشگله این طوری!!

...



کاش اینقدر همه چیز به هم گره نخورده بود و پیچیده نشده بود. کاش مثل همه ی آدم های نرمال دنیا نمی گفتیم که "امروز کار داریم...بذاریم برای بعد!".




دلم عجیب امروز رو ..اون جوری که نیست...میخواد!


مرا به یاد من بیار


 

اگه این خسته گی و خوابالودگی ِ مزمن  و  آلودگی و فیس بوک و سی ان ان و فاکس نیوز و یو تیوب و فیلم های شاخ در بیار ِ فرانسوی و موزیک های جدید و اخبار ویکی لیکس و  سرما و غصه ی کفاش ِ سرِ کوچه و دغدغه ی کلاس ها ...اجازه بدن...من به همه ی کارهای مفید  ِ زنده گیم می رسم !


 

 پ.ن.1.وقتی آقای ح وارد اتاق کپی شد...من دقیقا به حالت زیر به دستگاه آویزون بودم و نمیدونم چه کوفتی رو داشتم زمزمه می کردم!!بعدش هم مدام به خودم گفتم که (( حالا که چیزی نشده..اتفاقی نیفتاده...در روز ممکنه شصت نفر بیان و به دستگاه کپی آویزون شن و هر کوفتی که به دهنشون بیاد و بخونن!!!!!!!..این که اصلا صحنه ی عجیبی نیست.)).