از صبح آن قدر سرم شلوغ بود که نه به صبحانه رسیدم و نه ناهار. فقط رساندم خودم را خانه و با هزار آرزو، به امید ِ یک تکه نان در فریزر را باز کردم. خدایا من چه قدر خوشبختم. یک تکه نان بربری ِ دولا ! که توی یک کیسه فریزر به خواب زمستانی فرو رفته بود. برداشتم و بوسیدم اش و پریدم هوا از خوشی. آدم ِ گرسنه ی خوشحال. صفحه ی گریل را گذاشتم روی گاز و فندک زدم و نان را گذاشتم روی اش تا خط به خط شود. یک بند انگشت موزارلا ی باقی مانده و زیتون و گوجه ها را داشتم به شیوه ی نینو اسلایس می کردم و همزمان به این فکر می کردم که این لقمه ی فضایی و بهشتی را بنشینم جلوی تی وی و فرند بگذارم و ببینم و بخورم ، یا بنشینم روی تخت و کتابم را باز کنم و بخورم، یا بایستم پشت پنجره و بخورم.
هم زمان و هم مکان با خیال پردازی های ام بوی نان در آمد. با نوک دو تا انگشت نان هفت خط را برداشتم و انداختم اش توی سبد ِ نان روی میز و برگشتم تا آخرین تکه ی گوجه را هم اسلایس کنم. بشقاب را برداشتم و با همه ی امید و آرزوی یک روزه ام برگشتم سمت میز و سبد ِ نان که...
"عوضی جون "آخر من برای آن تنها تکه ی نان، فانتزی ها داشتم! الان خوبی؟...الان زیرت گرم است؟...زیرت گریل است؟!...زیتون و موزارلا و گوجه ی خالی سق زدن و وبلاگ نوشتن ، اصلا هم یکی از آن صد چیزی نیست که به اش فکر می کردم!:(
وای فکرش هم روانی ام می کند!!!!
سنگکی ِ مورد نظر باز نبود بری سنگک بخری و یه پست سنگکی هم برای ما بذاری؟:)
حتمن باز بوده ، حواس بنده نبوده. فردا ایشالا یه سری می زنیم واس خاطر شوما. می گم شما خونه تون کجاست؟!..شام دارین؟
متاسفانه تهران زندگی نمی کنم و باز هم متاسفانه اجباری در اصفهان زندگی می کنم وگرنه تهران بودم برحسب مرام استان فارسی بودنم حتما غذا برات میفرستادم
گاهی فانتزی های ادم همش با هم له میشود
له و مویی
:)))))
در این لحظه لالمونی گرفته و سکوت اختیار میکینم!!!!
ایییییی وای !جاش گرم ونرم بود
ای چاقالوی دله
سبدشم فکر کنم داره براش کوچیک میشه!
اون سبد نون ِ! سبد ایشون خیلی وقته که کوچیک شده
ای پیشی ـ فرصت طلب
کامنتم کو
این عوضی جون سردش بوده تو هم گرمش نکردی!
وااااااااای از اول پچست هی داشتم فکر میکردم مگه پیشی هم نون بربری میحوره؟خیالم راحت شد.
آخر نامردیه که این پستو بخونی و عکس کذایی باز نشه که تورجو ببینی با تشک گرم و گریلش
با این که عکس برام باز نشد اما حدس زدم قضیه از چه قراره!! خودم دارم از این جور برنامه ها آخه :)))))
ای جان. چه کیفی کرده
,چقدر هم مظلوم داره نگاه مى کنه
هاها من فکر کردم رفته خوردتشون! اینجوری بیشتر ازش خوشم اومد
واااااااااای امان از این پیشولکا آدم میمونه به کاراشون بخنده یا از دستشون حرص بخوره.
چند شب پیش پسرعمه سندی خان که بسیار دزد می باشند رفته بود سروقت بقیه کتلتها روی گاز و نیمی از یه کتلت رو خورده بود . لطف کرده بقیه اش را سالم نگه داشته بود تا مامان و خواهرشوهر هم گشنه نمونن یه وقت
چه خوشگله این پیشو، مدتهاست هوس کردم یکی بهم یه حیوون خونگی کادو بده اما هیچکس اقدام نمیکنه،
ای جانم "عوضی جون"
چه لمی هم داده
آه این یه تراژدی بود! لااقل برای آدم شکمویی مثل من
واییییییییییییییییییی .باران جونم داشتم ضعف میکردم برای اون غذای بهشتی..............من بودم روبروی تلویزیون میخوردم..اممممممممما همه چی خراب شد .پیشی لعنتی ...........چرا خرابش کردی؟دلممممممممم سوختتتتتتتتت باران ......اما اخرش خندیدم