Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

کسی به نام "خانواده"

با یک پاکت توی دست اش می آید توی اتاق ام و می گوید که اسکنرش مشکلی پیدا کرده و اگر می شود از اسکنر من استفاده کند. بلند می شوم و همان طور که دارم پنجره های باز ِ صفحه را می بندم می پرسم:"نامه های کی؟" خمیازه کشان، بی حوصله می گوید:"خانواده ی X". چشم های ام برق می زند.  چند وقت بود که می خواستم دماغ ام را بکنم توی امورات این آقای مسوول امور detainees ,که ببینم دقیقا چه می کند و چه طور ، اما فرصت اش را پیدا نکرده بودم. با خوشرویی می گویم:" من لطف می کنم و براتون اسکن می کنم.خوبه؟". می خندد و خوشحال می گوید:" از این بهتر هم"باران" مگه پیدا می شه؟". پاکت را می گیرم و انگشت های ام از تماس با پاکت به وجد می آیند.انگار نقشه ی گنج را به ام داده اند. با وسواس پاکت را باز می کنم و انگار که در باع مخفی را باز کرده ام چشم های ام گشاد می شوند. ازX زیاد شنیده ام. زیاد نه زیاد ِ گل و بلبل البته. زیاد ِ ت.ر.و.ر.ی.س.ت و بامب بگذار و کشت و کشتار. هرازگاهی کسی را از این جا می فرستند گ.وان.تا.نام.و برای بازدید و آمار و من هر بار یاد ِ prison break می افتم و آرزو می کنم کاش بشود و یک بار ، نه اصلا نیم بار من را بفرستند گوان.تا.نا فلان! 

 نامه ها را بیرون می آورم و قبل از این که روی اسکنر بگذارم شروع به خواندن شان می کنم. چند تایی شان به زبان عربی  و چند تا هم به فارسی. دو سه تا رنگ  وارنگ بین شان چشمک می زنند. دختر بچه ای که از همه ی رنگ های مداد رنگی اش برای رنگ کردن صفحه ی نامه استفاده کرده. می خوانم و دلم ضعف می رود. دخترک چه می داند که عموی اش کیست و چیست. نوشته که این جا  مدرسه می رود و با دوست های اش توی کوچه خاله بازی می کند. از عموی اش پرسیده که او کجاست و چه می کند و نکند تنها باشد و چه می خورد برای شام و ناهار و  من به تنها چیزی که فکر می کنم این است که  توی دستخط و کلمه ها و رنگ های رنگ به رنگ ِ دخترک هیچ هیچ هیچ نشانه ای ازین که عموی اش نفر اول ا.ل.ق.ا.ع.د.ه است و دیزاینر ِ حملات زیباست! و همه ی یازده فلان زیر سرش است نیست. دخترک یک طوری عاشقانه و صادقانه برای عموی اش نامه نوشته که اگر عمو جان را نشناسی، دل ات می خواهد زنده گی ات را بفروشی و این عموی فرشته صفت را آزاد کنی. دخترک و دنیای اش و عموی اش و دنیای عموی اش غرق ام کرده توی خیال های ام. 

 یک جا سرود نوشته و وقتی صفحه تمام شده نوشته...

 

  

 

..یک جا گل کشیده که.. 

 

 

 

 

می بینی ریمیا؟ می خواهی قاتل باشی، سیاستمدار باشی یا یک آدم عادی ِ فقط عوضی. تو همیشه مادر یا پدر یا خاله و عمو و عمه و خلاصه یک کوفت ِ  یک بچه ای هستی که تو را بی همه ی آن حرف هاو اتهام ها و جرم هایی که پشت سرت است دوست دارد و این واقعیت ِ‌خری ست! 

 

 

 

نظرات 15 + ارسال نظر
مهسا 1392/08/27 ساعت 14:55

هیچی ندارم بگم باران
یعنی نمیدونم حس اصلیم در مورد این پستت کدومه که در موردش بنویسم!!!

خودم هم حال بهتری ندارم.نگران نباش

د.ک 1392/08/27 ساعت 20:57

مهسا جان ، هم چنین من ...
فکر کنم یواش یواش داره این بارانک درد عمومی و عشق عمومی میشه که ما می تونیم حرف ضلع سوم را حرف خودمان و احساس خودمان بدانیم ... حالا باید به دو نفر بگوی ام : می فهمی ام ؟

اونوقت نفر اول القاعده ایرانیه؟برای فارسی نوشتن برادر زاده اش میگم.

نه ولی خانواده ش این جان و بچه ها به خاطر مدرسه رفتن این جا، فارسی می دونن

دلی 1392/08/27 ساعت 22:37

فدای دل پاک بچه ها..مبینی بانو ..میبینی چه ساده نوشته برای عموش.طفلی بچه ها ..همه رو مثل خودشون معصوم میبینن..مادری با کمک دوست پسرش همسرشو کشته وخوراک سگا کرده بود اما دخترک معصوم 8ساله ش باور نمیکرد کارمامان باشه .درکمال ناباوری قسم میخوردمامانم بهترین مامان دنیاس .نباید قصاص بشه..یعنی نفرال.قا.ع.ده همکارشماس..مواظب باش..من که ترسیدم.. همونا که پاهاشونو زنجیر میکنن وکیسه روسرشون میکشن..وایییی گ و.ان .تا.نا.مو

نفر ا.ل.ق.ا.ع.د.ه همکار ماست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!..دلی جان مطمئنم این سوال اشتباه تایپی بوده

فرزانه 1392/08/28 ساعت 08:09

وقتی این پستو خوندم دچار یه حس دو گانه نه چندگانه شدم. چیزی که برای من همیشه جالب بوده اینه که چه چیزی باعث میشه که ما وقتی از دوره کودکی به نوجوانی می رسیم یه دفعه دنیامون اینقدر تغییر می کنه

نمی دونم چه مرگ بشر می شه که اصن بزرگ می شه!

فنجون 1392/08/28 ساعت 09:22

یه بار باید بیای و درست درمون برام از این واحد بگی ... نامه ها رو چطوری به دستشون میرسونن؟‌
بعد این آقای عموی محترم ، آزاده یا اینکه جایی دستگیر شده و نامه ها میره به اونجا؟

خیر ایشون در گوا.ن.تا.فلان آب خنک می خورن!

سیمین 1392/08/28 ساعت 09:29

تعلق
حس خوبیه و تو همه آدما و همه جای دنیا تریبن یکیه!

اره. شاید اسم اش بیشتر از "خانواده" ..تعلقه

دلی 1392/08/28 ساعت 10:09

واییییییییی اشتباه شد..نامه برای اون بود...همکارتون فقط نامه رو میخواس اسکن کنه..ببخش گلم..

مهسا 1392/08/28 ساعت 11:18

فکرکنم می فهممت د.ک

بله قلم باران عزیز حرف خود ماست.

خدا رو شکر مساله حل شد

باران یه عالمه سوال برام پیش اومد.شاید خیلی بی رحمم ولی برای چی باید خانواده ی اون توی مملکت ما باشن؟دولت ما حافظ منافع القاعده است؟
اون بچه و خانواده اش میدونن عموش چیکاره است؟

این پاسخ ها محرماانه ست!

انفجارای امروز نزدیک سفارت ایران تو لبنان رو هم القاعده به عهده گرفتن.
وقتی به اتفاقی میفته و القاعده یا هر گروه دیگه ای به عهده میگیرن من خنده ام میگیره نمی دونم چرا!
نه از خوشحالیا نه.

مریم 1392/08/28 ساعت 19:56 http://marmaraneh.blogfa.com

ای کاش همه مشکلات سخت دنیا را میدادند بچه ها حل کنند اونوقت شاید دنیا جای بهتری بود

فتجون 1392/08/29 ساعت 11:00

داشتم این نامه رو برای پرتقال فروش تعریف میکردم که یه چیزی گفت که پشتم تیر کشید! میگفت این عمو جان محترم تو خانواده اشون بزرگ شده و تبدیل شده به یک قهرمان ... همه با افتخار ازش یاد میکنن و بعدا که بزرگ شه و بگه چرا الان زندانه میگن میخواسته اسلامو نجات بده و ...
اگه اینطور باشه این عمو تا سالها برای دخترک قهرمان خواهد ماند و هیچ وقت هم از داشتن چنین عمویی احساس خجالت و شرمندگی نخواهد کرد و ال قا عده همینجا تو کشور خودمون ریشه میگیره.

درموردش صوووبت می کنیم!

د.ک 1392/08/30 ساعت 14:39

از پست ات حسی دوگانه در باره ی فعالیت ص.س - محل کار- برای ام در این مورد - شایدجای سووال -به وجود آورده .. نگاه کن ایا خیلی از ز.ن.د.ا.ن.ی های ما همین حق دادن نامه - اصلن اعلام زنده بودن -را دارند ؟ ایا ص.س برای رساندن نامه های ان ها به خانواده ی درجه یک - که در این مورد خانواده ی درجه 2 و 3 انجام می شود - تلاشی صورت داده است ؟ ایا این نامه نگاری ها عضو سازی برای ا.ل.ق.ا.ع.د.ه. از همین سنین کودکی نیست ؟ با گفته های " فنجون" جان در این موردموافق ام ... شاید این گ.و.ا.ت.م.ا.ل.ا مرکزی برای مظلوم نشان دادن و یا فرماندهی از دور و یا کادر سازی برای رهبری های اینده ی ان ها باشد ؟ می دانی که در آستین هزاردستان ها چه برگ های شعبده یی که پیدا نمی شود ... س. ی. ا. را می گوی ام
اما سوی دیگر کودکی در فرار ... و دل نگرانی در باره ی عموی دیده یا ندیده اش قرار دارد ....
راستی دارد یواش یواش تعداد اضلاع این " فهمیدن " های عمومی و " حرف دل زنی ها " هم زیاد می شه هاااااااا

این جا جاش نیست. می حرفیم

شیدا 1392/08/30 ساعت 21:09 http://ghadefandogh.blogfa.com

ما عادت کردیم تو تند تند باشی دختر گم و گور نشو...کم نشو :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد