Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

من ِ نانوا پسند

به سه تایی شان گفتم که امروز ناهار نیاورید چون مادرک یک پاتیل (اندازه ی کله ام دقیقا) کشک بادمجان درست کرده که می آورم. البته نیت ِ‌مادرک سیر کردن ِ دوستان من نبود. ایشان این ظرف ِ اندازه ی کله ام را موقع خداحافظی با عصبانیت پرت کردند  توی سرم و دعای خیرشان شد بدرقه ی راهم که:" بگیر اینو لااقل دو هفته بخور نمیری بیچاره!..گوشت و مرغ که نمی خوری ورپریده، لااقل این و بریز توی شیکم ِ خرت!".که خب همان شب موقع گذاشتن توی یخچال ناخنکی به اش زدم و متوجه شدم که منظور ایشان از "کشک بادمجان"  همانا "گردوی آسیاب شده با اسانس بادمجان" است که مثلا من بخورم و قوت بگیرم. 

 صبح از خانه که در آمدم یادم افتاد که نه توی آفیس نان داریم و نه توی خانه. همان موقع هم پیچیدم توی کوچه ی بغلی و دیدم پرنده دم ِنانوایی سنگکی پر نمی زند. آخرین باری که این نانوایی رفتم شاید همان وقت هایی بود که این را نوشتم! بعدش کم کم شروع کردم به نان تست خوری و آقای نویسنده هم برای تامین نان ِ‌خودشان ، خودشان زحمت نانوایی را تقبل می کنند همیشه. جلوی نانوایی ترمز زدم و پریدم پایین.  

مثل همیشه ای که وارد مغازه ای می شوم، با خودم فکر کردم که چه بگویم الان. بعد به این نتیجه رسیدم که چرا باید بگویم یک نان می خواهم اصلا؟! مگر توی نانوایی مثلا ماست و نوشابه هم دارند؟! پس فقط پول را گذاشتم روی توری ِ فلزی ای که مغازه را از انسان ها جدا می کرد و دست دراز کردم که یکی از نان های آن کنار را بردارم که نانوا خان که جوانکی بود با یک صدای سرحال و اول ِ صبحی داد زد که  

_" سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام...مشتری ِ‌تازه و زیبا. خوبین؟.. نه نه اونا رو دست نزن. مشتری تازه باید براش نون سفارشی بزنیم! مال این محلید؟" 

 

پشت سرم را نگاه کردم. هیچ کس نبود و ایشان قطعا با من بودند.خانم آرایشگر که دیروز گفت" مبارک باشه،موی یک سانتی ِ‌خانوما همیشه مردا رو جذب می کنه!" منظورش مردهای نانوا بودپس؟ 

تا خواستم چیزی بگویم سریع گفت:" مال مشهد که نیستین؟..ینی همشهری ِ‌ما؟.." 

 تصمیم ام عوض شد. اصلا دهان ام بسته می ماند بهتر بود. سرم را فقط انداختم بالا که یعنی نه. یک نان از توی تنور در آورد و به جای این که پرت کند دو دستی گذاشت جلوی ام.  

_"  این یه نون ِ خوشگل واسه یه مشتری ِ جدید ِ خوشششششگل. اینم پلاستیک مجانی که دستات نسوزه!  خدافظ. مواظب خودت باش!" 

 

 این "مواظب خودت باش" را دیگر نتوانستم تحمل کنم و خنده ی سرکوب شده ام ، ترکید. نان را برداشتم و رفتم سمت ماشین. حس کردم از پشت دارد دنبال ام می آید.من رفتم آن سمت خیابان و او جلوی در نانوایی ایستاد. نان را گذاشتم روی صندلی عقب و هنوز داشتم خرخند می زدم که داد زد" این بازاریابی ِ ماست...خدای نکرده به دل نگیرین؟!" 

سرم را انداختم بالا که یعنی نه و دست تکان دادم . 

 حالا برای ناهار هم نان سنگک دارم و هم داستان.  

  

نظرات 14 + ارسال نظر

وبلاگت خبرنامه نداره از آپ شدنش خبردار بشم؟
از امروز یکی از طرفدارای وبلاگت شدم.
لطفا وبلاگت رو توی دایرکتوری سایتم لینک کن
متنظرتم.

خبرنامه؟!..وبلاگم؟!!

سیمین 1392/07/09 ساعت 12:34

مشهدی ها همینقدر شیک بازاریابی می کنن!
همچین آدمای باکلاسی هستیم ماااا

ولی غلط نکنم مهرت بدجور به دل مشهدیا میفته

سیمین؟؟؟؟؟

زهرا 1392/07/09 ساعت 13:15

چه باحال بود خانوم خوشششششگل

نوشین 1392/07/09 ساعت 13:23 http://nooshnameh.blogfa.om

عجب نانوای مدرنی

مارکتینگ

سیمین 1392/07/09 ساعت 13:41

جانم؟
الان تعریفم از مشهدی ها جای سوال داره یا نشستن مهر تو به دل آن جوانک نانوا؟!!

جفتکیش

مریم 1392/07/09 ساعت 18:40 http://marmaraneh.blogfa.com

هم نان تازه خریدن مبارک باشه هم موی تازه کوتاه شده. کشک بادمجان عزیزمن هم نوش جان

چه باحاله این آقاهه.اصلأ آدم اشتهاش باز میشه برا نون سنگک

از کی تا حالا نونوایی سنگک احتیاج به بازاریابی داره؟
اونور دنیا هم که بری نون سنگک روی دست کسی نمیمونه!

شی ولف 1392/07/09 ساعت 23:06 http://shewolf.blogsky.com

بازاریابی موفقی بوده. هرگز آن نان و آن آقای نانوا از خاطرت نخواهد رفت! :)
پ ن : زنده باد باران گیاهخوار :*

[ بدون نام ] 1392/07/10 ساعت 00:53

این «مواظب خودت باش» معجزه می کند. مهم است که کی، کَی، کجا و با چه درجه ای از صداقت و خلوص و دوست داشتن آن را بگوید، اما مطمئن ام که کار خودش را می کند.
من اما نسخه خاص خودم را دارم ...

واقعن دست مریزاد به این نونوا
حتی اگه قصد دیگه ای هم داشت. واقعن بازهم باید بهش میگفتیم دست مریزاد و صد آفرین.
خیلی ازش خوشم اومد.
حداقل یه ذره ناز میکردی براش، اون خستگیه تنش در بره این همه تحویلت گرفت.

حالا همه ی اینا به کنار. گفتی کشک بادمجون. کبابم کردی. کشکِ بادمجون با نون سنگک تازه؟ این انصاف نیست که من فقط داستانش رو بخونم. نه این انصاف نیست. خدااااااااا

قشنگ بود. خدابیامرزد اموات این همشهری ما رو که خنده رو کاشت روی لباتون

دختر نارنج و ترنج 1392/07/10 ساعت 16:56

ولی نانوای باکلاسی بوده! اینو از من بشنو که تجربه های زیادی در جذب مخاطبین نانوا داشتم و همه شون آنقدر بی کلاس بازاریابی کردن که دیگه هیچ وقت در مغازه شون پا نگذاشتم!
نانوای متشخصی بوده.... آدرس بده منم برم همونجا نون بخرم! :) ;)

خیلی. ایشون خیلی با ادب و تمیز نیز می باشند.

مگه نانوا نمیشه خوش سلیقه و زیبا پسند باشه؟

این یکی خیلی تشریف دارن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد