Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

این ها مغزشان بیست و پنج گرم است.قبول که هوش سگ ها(با هفتاد گرم مغز) را ندارند، شاید وفادار هم نباشند به قول داستان های مردمان ِ داستان پرست،اما لااقل دلتنگی ِ من و سکوت ِ خانه و از تنهایی ترسیدن ام را حس می کنند انگار که صبح تا شب هم جلوی تی وی دراز بکشم باز  از کنارم جم نمی خورند و جای شان نیم سانتی متری ِ من است و آدم مگر از یک حیوان خانگی جز درک این که " خرابم...باش تا نوازش ات کنم" چه می خواهد؟ 

انسان های خانگی اش، (با مغز ِ یک کیلو و چهارصدی!)توی درک ِ همان اول اش که "خرابم" مانده اند، چه برسد به این که "باش " . نوازش که دیگر... 

 


نظرات 18 + ارسال نظر

اخ اره باران مغز هفتاد گرمی من تمام زندگیمه و انرژی که ازش میگیرم حد نداره
اگه نبود که من مرده بودم

این "کنجکاو" چی بود به اسم ات اضافه شد دیگه؟!
هفتاد گرمی تو چرا نگفته بودی؟

گاهی یادم میره متاهلی اخه نقش این گربه ها خیلی پر رنگ تر از هر شخص دیگه ای تو زندگیته.

هر کس نقش خودش رو بازی میکنه مهدیس جان. پررنگ و کمرنگیش با ما نیست

برو بابا گربه ها از سگ ها باهوش ترن...
من هرجفتشون رو دوست دارم... در کنار هرجفتشون هم بودم....
مگر اینکه سگها هوش اضافه شون رو قایم کرده باشن!!!

نه باهوش تر نیستند ولی به نظرم همون یه ذره هوش رو هم ترجیح میدم به روی خودشون نیارن مگر در مواقع لازم

mahla 1392/07/05 ساعت 02:10

Khyyyyli ghashang neveshti, khyyyli darkesh kardam ba hame vojoodam, mersi

تو خوب درک اش کردی.ربطی به نوشته ی من نداشت

aftab 1392/07/05 ساعت 07:17

ay gofti,makhsosan vaghti ye nare khar bahat zendegi kone va to hamash tanha bashi,hata age nesheste bashin ro ye mobl

افتاب جان "نر خر"؟؟؟؟؟؟!!!حالا یه کم خودتو کنترل کن ، در مورد مبل هم حرف میزنیم

شب زاد 1392/07/05 ساعت 09:01 http://unknowncr.blogfa.com

سلام.چه اون جمله ی آخرت خوب و شسته رفته و گویای همه چیز بود.چه دوس داشتمش.این دو تا فسقلی هاتو هم دوس دارم.
(راستی باران ایمیلتو چک کن دیگه)آیکون شبنم پر روی خجول

باران ِ شرمسار شرمنده

aftab 1392/07/05 ساعت 09:22

loooool,ghatiam...alan sohbat kon dar morede mobl :D

مبحث مبل رو در اینده بررسی میکنیم.شوما فعلا به خودت مسلط شو

زهرا 1392/07/05 ساعت 09:31

باران تو داری شدیدا به من انگیزه گربه داشتن میدی.در جریان باش که اگه مامانم منو از خونه انداخت بیرون همش تقصیر توئه ها.تازشم باید فکر اسکان منم باشی

اسکان تو و گربه ت منظورته؟! میخوای دست نگه داری نوه مو بهت بدم؟

سیمین 1392/07/05 ساعت 11:44

مهم رسیدن به آرامشه؛ چه در کنار یک موجود با مغز 25 گرم چه نزدیک یه گلدون کوچیک چه در دامان کوهی بزرگ...

در آرامش باشی باران!

راست با توست سیمین

زهرا 1392/07/05 ساعت 12:33

بهله.اسکان من و گربه م که همون نوه ی خودته

میدونی چیه. با تمام بی صفتیشون اما موجودات خاصی هستن. تاحالا یتیم های زیادی رو از قشر بزرگ کردم و به جامعه تحویل دادم. اصلن من فقط مرده ی رفتار و حرکاتشونم. نوع برخوردشون. یه پا سیاستمدار حرفه ای هستن.
شاید به همین خاطر باشه که هر وبلاگی که از گربه هاش مینویسه رو ناخودآگاه دنبال میکنم
خارخاسک - گیلاسی - دنتیست و...
به قول بچه ها شاید اصلن تو دوره قبلی تناسخ گربه بودم. کسی چه میدونه.
شاید یه روزی مخت رو زدم و اومدم گربه هات رو دزدیدم و بردم
چیه تو آپارتمانی. جا نداری. اذیتت میکنن. فکرش رو بکن. سختته میخوای بزرگشون کنی.
چی؟ نه؟ خب بچه هاشون رو بده؟ نمیشه؟

البته که فکر میکنم اینا دارن کم کم صاحبخونه میشن. مثل شما هم زیادن که صرفا جهت اطلاع ازین دو تا جونور میان اینجا و بس
بازم میگم، یه مو از سر و بدن اینا کم شه ، انگشت اتهام رو به کسیه که تهدید به دزدی شون کرده

شیدا 1392/07/05 ساعت 14:54 http://ghadefandogh.blogfa.com

عاشقشونم
رفیق محشر بود اون خط اخر

کنجکاو واسه اون عکسه که گذاشته بودی اومد رو اسمم

۷۰ گرمیم زندگیه باران

عکسشو واست میفرستم

د. ک 1392/07/06 ساعت 11:32

چه بگوی ام ات

که لایق ام باشد ؟

نوشین 1392/07/06 ساعت 12:26 http://nooshnameh.blogfa.om

باران نوشته ات خیلی خوب بودددددددددد. امامیدونم لحظات غمگینیه ولی بازم خوبه که این فسقلیا هست. اون نمکدون خاله اش هست. اینقدر دوست دارم سندی یه روز اینجوری بیاد با آرامش کنارم بخوابه. ولی پسر تخس ما یا تو سبدشه یا داره کل خونه رو گز میکنه دیگه بحث همیشه گشنه و تشنه بودنش و بیشتر ساعاتشو در دستشویی گذروندش بماند
اصلا یه وقتایی شک میکنم که اصلا این فسقل خواب هم داره

اگه این قدری که من با این دو تا جونور اختلاط و معاشرت می کنم تو هم با سندی حرف بزنی و معاشرت کنی ، مطمئن باش همین طوری افسرده می شن و میان کنارت می خوابن

شب زاد 1392/07/07 ساعت 10:13 http://unknowncr.blogfa.com

ناراحت شدی از اصرارم بارانه؟ببخشید خو

نه عزیزم. فقط نمی دونستم چی باید بگم که باز بد قول نشم

مهتاب 1392/07/07 ساعت 17:00

پس آقای نویسنده کجاست؟چرا هیچ وقت نیست؟

زنده گیه دیگه!

کاش می شد که روزی برسه و دوستی پیدا بشه که نه نیاز باشه باهاش درد دل کنیم و نه نیازی باشه که او دلداری بده. همین که بدون کلامی همدیگر را حس کنیم ! یعنی اوج دوستی.
به قول بیکل : گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد