Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

M مثل امروز

 با سر گیج رفتم توی تلخی ِ صدای نازی  و گفتم :" ما هیچ وقت خوب نمی شیم ولی تو هم نباید اون جا و توی اون خونه و خیابون و محل بمونی ، خونه رو خالی کن و بیا سمت ِ خونه ی ما...کمک ات می کنم آجی!" و این  برای اولین بار بود که بعد از کودکی های دخترانه ام که به جودی می گفتم "آجی" گفتم "آجی"! به جودی هم گفتم که خجالت بکشد از سر نزدن و زنگ نزدن به نازی و نازی هیچ کس را جز ما ندارد که چشم های وقیح شوهرش می پایید ما را و آمد زری بزند بی ربط که توی میهمانی مادرم نیامدید و  که نازی زد زیر گریه و به جودی گفتم همان خفه گی شدن اش بهترین است برای نازی.لطف کند و دور و بر نازی پیدای اش نشود و نازی گفت باران جودی تمام شد، تنها شدیم.گفتم تنها نیستیم.بابا گفت حرف و حدیث پشت ات می آید که نازی را از عمه داری دور می کنی و دور افتاده ای که به نازی کمک کنند همه و گفتم یک بار بابا...یک بار بگذار مرد و نامردهای فامیل بی غیرت مان معلوم شوند و تکلیف مان را بدانیم.گفتم دیه ی ف را ندهید به خیریه،کمی ش هم می تواند زنده گی نازی را عوض کند، نکنید آن کاری را که بعدا آه و ناله کنید که می توانستیم و نکردیم که نازی را هیچ کس نمی فهمد.هیچ کس و عمه ام زنده گی اش را می کند و با نوه اش خوش است و این نازی است که بحرانی ست و من برای اش دیگر نگران نیستم که می ترسم.همه لب های شان را به دندان گرفتند که دخترک وقیح چه طور از دیه حرف می زنی ، گفتم ف رفت ...نازی که هست.نامردی نکنید..و بعد شب اش آن ها بچه ها را فرستادند توی اتاق و همه مان را جمع کردند یک گوشه ی خانه و توی چشم های تک تک مان زل زدند و گفتند که بچه دار نمی شوند و دارند مراحلی را طی می کنند که کودکی را فرزند خوانده ی خود کنند.و این درست بعد از ول شدن ام میان آسمان و زمین بود که گفتم:"بچه؟!" و ثانیه ثانیه چیزی درونم دارد می شکند هر لحظه بی صدا.گفتم توی خواب که ف چی شدی پس؟..هی اشک می ریخت و عذر می خواست که نمی خواسته این طور بشود و هی می گفت نازی و گریه می کرد و هی می گفتم درست حرف بزن من با گریه نمی فهمم چه می گویی و هی معذرت می خواست کوچولو اکم و هی چیزی می گفت که من عصبانی بودم و نمی فهمیدم..کاش یک پک می زدی و همه چیز دود می شد..کاش کوک می زدی و همه چیز محو می شد...کاش sniff می کردی غباری  را و سبک می شدی از هر چه ناامیدی و مستاصلی ست...کاش می ماند همه چیز وقتی نمی فهمی اشک است که نورهای بزرگراه را پخش کرده یا صدرمانندی که روی مخ ِ تو دارند می زنند و شب و روز کمر بسته اند به کارش که تا قبل از بیست و دو بهمن یکسره کنند کار تو و مخ ات را ... 

و یک جور غریبی معتادم به دردی امروز..

نظرات 11 + ارسال نظر

تنهایی درد بدیست
خدا همه تنهایان را از این درد نجات بدهد

درد بد و بد دردی ست.آدم خالیه و و ِل!

شیدا 1392/04/09 ساعت 16:17 http://ghadefandogh.blogfa.com

اگه یه ذره از معرفت و شهامت تورو آدمای دیگه هم داشتن دنیا خیلی جای بهتری بود
کاش بفهمن که حرفات حرف حسابه کاش ما ادما اینجوری نبودیم
چرا نمیدونن بهتر بودن کار سختی نیست؟

معرفت و شهامت رو نازی داره که هیچ چیز نداره و دم نمی زنه شیدا! همین داره منو می کُشه

میم 1392/04/09 ساعت 16:19 http://gahivaghtaa.blogfa.com

باران چرا هیچی نمیفهمم از نوشته ات؟؟؟؟؟

مهم نیست میم جون.خودم هم!

فنجون 1392/04/09 ساعت 16:48 http://embrasser.blogfa.com

اونی که قراره بچه دار بشه کیه ؟
با پول دیه نازی میخوان این کارو کنن ؟؟؟؟

نه اینا به هم ربطی ندارن.. ولی از طرز تفکر شما خوشم اومد:)))

زهرا 1392/04/09 ساعت 20:12

منم سوالای فنجون رو داشتم! آخ که نازی توی زندگی چه جای سختی گیر کرده.من موندم دنیا به کام کیه آخه؟

به کام اونایی که تنها نیستن و یکی پشتشونه و بس! این یعنی خیلی زهرا.

نازی گلیه که پژمرده است وهیچ کس دردش را نمی فهمد اون گلی که از گلدان جدا شده خوب گفتی که که دیه ف را بدهند نازی مطمئن باش که ف هم نگران نازی است درودبرشماکه صریح حرف حق را گفتی شاید پذیرش ماجرا برای خیلیها سنگین باشد اما باید یک نفر محکم بیاستد وفریاد بزند و...

کاش بتونم

چقدر مای ایمورتال اوانسز حال اینجور وقتای آدمو خوب میفهمه...
امیدوارم حال نازی و تو همیشه عآلی باشه عزیز دلم.

من با اون آهنگ بارها مُردم

مهرک 1392/04/09 ساعت 22:37

مهربان بارانم، مرسی که اینقدر تلاش میکنی برای تنها نماندن نازی. باران یه سوال برام پیش اومد امکانش برات نیست که نازی رو بیاری با خودتون زندگی کنه؟

اگر بشه این کار و خواهم کرد مهرک.اما ساده نیست برای نازی

آیدا 1392/04/10 ساعت 12:38 http://1002shab.blogfa.com/

والا الان منم حاضرم جودی رو بزنم...

اون فرزند خونده رو درست نفهمیدم. مربوط به جودی اینا بود؟ البته می دونم برای دل خودت نوشتی.

نه آیدا..ربطی به هیچ کس و هیچ چی نداشت.

دوست بزرگوار فریدا عزیز
دومین جشنواره بزرگ مجازی کتابخوانی در دو رده سنی آزاد و نوجوانان در حال برگزاری است. ضمن دعوت برای شرکت در این جشنواره،از شما خواهانیم تا در اجرای این برنامه با پذیرفتن عنوان"همکار افتخاری" ما را یاری فرمائید

سارا 1392/04/14 ساعت 21:05 http://haleman1.blogsky.com

کجاهااااایی
کم پیداییییییییی

هستم سارا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد