Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

هه ماسه ی خرداد!

بعد از هشت ساعت تمرین از مدرسه ی Della valle می زنم بیرون.ساعت از نه هم گذشته.من  welcome to Burlesque را فقط گوش می دهم چون تنها موزیکی ست که روی فلش دارم و موزیک تانگوی نمایش مان هم هست.هنوز توی حال و هوای تمرین ام که می افتم توی بلوار اندرزگو و یک دفعه می بینم از نمایش مان نمایش تر ، "خیابان ها"ست چرا؟! از صبح که ما غرق تمرین بوده ایم مملکت زیر و رو شده است؟..اصحاب کهف شده ایم؟ دخترکی با دوستان اش کنار یک لندکروز ایستاده اند و صدای موزیک دارد می رسد به عرش و این ها رسما! رسما دارند می رقصند و  آن طرف تر پلیس های امنیتی ایستاده اند و برای ماشین های توی ترافیک دست تکان می دهند و مراقب اند که کسی به دخترک و دوستان رقصنده اش چپ نگاه نکند؟! آخرین باری که شهر را این طور دیده ام شاید چهار سال پیش ، قبل از آن روزهای نفرینی.همان روز و شب هایی که وقتی ماشینی از کنارت رد می شد، برق امید ِ‌چشم های سرنشینان اش از فلشر آن ماشین براق تر و خیره کننده تر بود و مجبورت می کرد که برگردی و نگاه شان کنی و ناخودآگاه لبخند بزنی.حالا انگار این برق دوباره همان برق است ریمیا. همان برق ِ‌آشنا با همان ولتاژ. همان انگشت های از ماشین ها بیرون زده. ..دوباره همان برف پاک کن ها... همان شکلات دادن های توی ترافیک...همان مچ بندها و روسری های سبز .بنفش بعضی حالا. من شده ام همان Ali Rose توی فیلم Berlesqueو شهر شده همان اجرای Chere رسما! 

ترافیکی وجود ندارد چون همه از قصد ایستاده اند. سیگارم رسیده  به شش اما بغض بی صاحب ام بی خیال نمی شود.دل ام آن طور شادی و خنده می خواهد.دل ام می خواهد بروم دنبال دوست جون ام!!( نرگس؟!)و برویم توی خیابان دور دور بزنیم و بخندیم.چه خیالی!...انگار یک چیزی هی می خورد توی سرم.بی سهم ِ بی سهم ام ازاین همه شادی .نچ.من قهرم با شادی های سیاسی ِ این چنینی. چرا روح ام نمی رود بیرون تر از ماشین ام بین مردم و خنده های شان؟ نمی شوم باران ِ بوق بزن و صدای ضبط را زیاد کن و امیدوار باش و روزهای خوش نزدیک اند؟ من که از جنس آن ها بودم چهار سال پیش؟که حالا بشوم فقط یک مهربان ِ‌لبخند بزن ِ گیر کرده توی ترافیک؟!..همین؟یک لبخند؟ چرا نمی توانم امیدوار باشم و بگویم شکوفه های بنفش روی ساقه های  سبز؟ چرا مدام به این فکر می کنم که انتخابات و شفاف سازی؟..این ها و رای ِ مردم؟...این پلیس ها و آن سال و حکم تیر و حالا امسال حکم ِ شادی کردن مردم آن هم یک دل ِ سیر؟اصلا مگر این با موسوی چه فرقی داشت؟..چرا آن سال کشتند که او نیاید و امسال نکشتند و او خیلی شیک آمد؟ چرا این طوری شد اصلا؟ این پلیسک ها همان هایی نیستند که همین "ما" را مثل سگ کشتند چون دستور داشتند؟..بعد حالا با دو انگشت شان هی خرگوش نشان مان می دهند و خیال برشان داشته که خرگوش شان همان دو انگشت سبز ماست و ما کیف می کنیم؟ گروه خونی ِ این آقایان اصلا به دموکراسی و رای می خورد آخر؟ این اتفاق یعنی آشتی کنیم و فراموش کنیم و ما پس گرفتیم واقعا؟! که این یک "نه" بزرگ است؟ که از خس و خاشاک شدیم "ماسه " با یک "ح" اول اش؟...یک "هه" شاید! 

دل ام می خواهد، با تمام وجود می خواهم که بمانم توی خیابان .چشمک بزنم به همه. اما یک حس گندی دارم که می دانم داستان به این ساده گی نیست!

 می دانم که حق داریم خوشحال باشیم و همین یک میلی متر باید سرخوش مان کند.اصلا همین که "او" دیگر نیست..تا آخر دنیا شادی کم است!..همین که اسم اش نمی آید کنار اسم ایران..معجزه است!..اما "خوشی" کار ِ‌من نیست دیگر انگار.چرای اش برای خودم هم سوال است.بیرون هیاهوست و توی من اندازه ی خانماقای تندر سکوت است!..کوچه پس کوچه می زنم و زود می رسانم خودم را خانه که بخوابم.خواب بهتر از شادی به ام می چسبد و از این بابت متاسفم دوستان جان. 

نرگس راست می گفت دیروز موقع ِ‌ناهار.که " باران همه ی هیکل ات رو بدبینی و افسرده گی گرفته...حالم رو داری به هم می زنی".اما خوب که فکر می کنم می بینم حق شاید با من هم بودکه:" همه چی خواب و دروغه...مگه این که خلاف اش ثابت بشه!" 

من بدبین و گند ِ دماغ و آویزان و نچسب ام اما مبارک باد و شادباش و شادی و خنده های تان ، حلال ِ جان و شب و روزتان.

نظرات 9 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 1392/03/27 ساعت 12:11

چقدر با تو مخالفتم غریبه! چقدر درکت نمکنم و چقدر به این شادی بدبینم....
خدا کند که من اشتباه کنم ... مٍثل ۴ سال پیش
اما چقدر جنس این ۲ اشتباه متفاوته
چقدر باور نمیکنم
چقدر با تو مخالفم
تنها دلخوشیم اینه که رای مردم رای مردم است حتی اگه همچین حماقتی باشه

بازی رنگ ها را باور نمیکنم..... کاش بازی پشت رنگ ها را هم میدیدن مردم.... خدا کنه که من اشتباه کرده باشم
خدا کنه غریبه

فکر نکنم که بوی خوش بینی از نوشته ی من بیاد...میاد؟

پیراشکی عشق 1392/03/27 ساعت 15:09

این عوض شدن همه چیز و خوب شدن و همه چی چقدر خوبه و آرومه رو تو رادیو وتلویزیون خیلی بیشتر میتونی ببینی. اصلا انگار یه شبه همه چی فراموش شده. همه تغییر موضع دادن.

همه ی اتفاقای مهم تاریخ یه شبه افتادن خو:)

مریم 1392/03/27 ساعت 15:38 http://marmaraneh.blogfa.com

من دلم برای شادی بی غل و غش تنگ شده برای خیبانهایی مثل بازی ایران استرالیا مثل روزهای قبل از انتخابات 88 دلم میخواد با خوشحالی همه شاد باشم حتما حقشان است که بعد از مدتها حس میکنند دیده شدند ولی ته دل من نمیزاره داوم تئ گوشم میخونه تو که کم دور نخوردی از اینها تو که هربار جوری بازی خورده ای دلم نمیخواد منفی باف باشم ولی من در هر صورت بزرگ شده این مملکت سیاهم عادت کرده ام در لحظه آخر همه خوشیهایم بپرد

این ترشی ِ فکرهامون بُرنده ی مستی های زودگذرمونه همیشه.اه

شیدا 1392/03/27 ساعت 15:43 http://ghadefandogh.blogfa.com

ای باراااان ای خواهر چاره ای نداشتن
ملت از ریشه بریده بودن دیگه خودشونم از تو داشتن همدیگه رو جر میدادن چنگ انداختند به ماندن و تنها راه کمی نمایش روزهای تغییر بود برای جان دادن به مردمی که نفس های اخر را میکشیدند...
مدانی باران گفته بودم گرفتار بازی نمیشوم اما اخرین ساعات دقیقا اخرین ساعات رفتم و رای دادم من هم به دنیال روزنه ی امید به دنبال خیال خام خوشبختی راه افتادم رای دادم اما حتی شادی مردم را هم تماشا نکردم جه برسد به جیغ و دست و هورا...هیچ فقط انقدر گرفتار بدهیم ندهیم و چوب دو سر طلا بودم که رای دادم میدانم باز هم رای دادم و هم سواری میدهم اما بسوزد پدر امید...

بسوزه امید که عین موریانه می خوره آدم رو

یکتا 1392/03/27 ساعت 16:35

دل من هم با این شادیها همراه نیست ولی با تمام وجودم آرزو میکنم 4 ساله دیگه اون قدر تغییرات خوب ،محسوس باشه که وقتی به تفکرات و بدبینی های امروزمون نگاه میکنیم شرمنده باشیم . کاشکی ...

دختر نارنج و ترنج 1392/03/27 ساعت 16:46

من هم مثل تو، شادی مردم رو دوست دارم هرچند ته دل خودم اصلاً شاد نشد.. چرا البته ستمه اگه بگم اصلاً. فقط آروم شد که اون دیگه نیست... اما نمی دونم چرا نمی تونم خوشحال باشم برای این که این یکی هست. انگاری اعتماد از دست رفته م به این سادگی بر نمی گرده. نه این که چهار سال پیش به اینا اعتماد داشتما، نه! اما اون روی وحشیشون رو هم حداقل ندیده بودم.
نه! باورم نمی شه.

آیدا 1392/03/28 ساعت 00:24 http://1002shab.blogfa.com/

نظر من به شما و یکتا و دختر نارنج و ترنج خیلی نزدیکه.

چه قدر یعنی؟:)

میترا 1392/03/28 ساعت 09:38 http://m-s-nice.blogfa.com

حتی خودِ بالایی ها هم میدونن شادیِ مردم به خاطرِ انتخابات نیست،

بعد از 4 سال اولین فرصتی بود که بتوینم داد بزنیم اسمِ میرحسینو،کجا؟وسطِ خیابون، جلوی نیرو انتظامی ها که به ماها به چشمِ تحقیر نگاه میکردن تو این چند سال،
تا بشنوه که یادمون نرفته، که بشنوه که دلمون براش تنگ شده و به یادشیم،

دخترش حتما براش خبر میبره که سبزهای اونشب بیشتر از بنفشها بودن،
و مردم از جون گفتن یا حسین میرحسین، حتما به گوشش میرسه، حتی دیشب تو نشستِ خبریش خبرنگارا شعار دادن روحانی یادت باشه موسوی باید باشه، فرصتیِ که همه بگن دلتنگ شدن برای میرِ مهربان...

بعدشم چه شادی بالاتر ازینکه اون بداخلاقِ عنقِ خرابکارِ بی رحمِ بی وجدان رفت پی کارش؟؟؟

امیدوارم کابوسِ شبهاش بشه و خوابِ راحت نداشته باشه، امیدوارم....هر چند که شاعر میگه آنچه بیداری ندارد خوابِ مرگِ بی گناهان است و وجدانِ شما...

کمی...فقط کمی...نه زیاد...فقط خیلی کم...امیدوارم.مثل همه.

غزی 1392/03/28 ساعت 14:24 http://oranoos24.blogfa.com/

با تو و یکتا موافقم ..... و البته پست بعدیت هم حرف نداره . این شخص جدید که نه بهش رای دادم و نه ازش چیزی می خوام . هر چی هم که باشه حداقل قیافه ش مایه شرمساری نیست . که بیرون ایران به هر کی بگم ایران کشور خوشگلی ه بهم بخنده و بگه آره اح مدی ن جاد هم خوشگله میدونیم!!!
و اینکه اون تن صدای مشمئز کننده دود شده خودش کلی جای شکره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد