Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

غم تمومی نداره نداره نداره...

راننده این را گذاشته که به فنا بدهد من را.

باورم نمی شود که تمام شد. چه قدر می ترسیدم ریمیا از این روز.چه قدر شب قبل اش خواب دیدم که قرار است زمان بایستد آن جایی که قرار است ف را بگذارند توی خاک. چه قدر هراس داشتم از این که آن لحظه نازی  و برادرک ِ ف و عمه اکم را از هم دست بدهم.کل ِ شب قبل اش را خواب می دیدم که بیدار شده ام و همه چیز خواب بوده...اما نبود لعنتی.نبود نامرد.

...کاش مردان ِ لااله الا الله گوی زیر ِ تابوت ف، خواب بود ریمیا...کاش ضجه های عمه اکم خواب بود...کاش نفرین های اش برای پاشیدن ِ آشیانه ی کسی که آشیانه اش را ویران کرد خواب بود...کاش افتادن نازی روی سنگ های سرد ِ پشت در غسالخانه خواب بود...کاش سیلی زدن های برادرک توی صورتم موقع گذاشتن ِ ف توی خاک که داد می زد "باران گریه کن...باران گریه کن.." خواب بود...کاش "امامزاده ی لواسان" اسم اش همان "امامزاده ی لواسان" می ماند و نمی شد "پیش ِ ف"!...کاش پزشکی قانونی هنوز همان جایی بود که هفته ای یک بار می روم آن جا برای میتینگ و نه آن جایی که ف را تکه تکه کردند برای یک تکه کاغذ پاره...

کاش پرپر کردن آن همه گل روی آن پارچه ی ترمه ی لعنتی خواب بود...


نماندی ف.آن همه دعا کردیم و نماندی.این همه توی چشم های مان نگاه کردند و گفتند ف خوب می شود و ...نشدی. دل ات نخواست...دل ِ وامانده ی ما هم به درک. چه دارم برای گفتن.چه می کردم وقتی نازی داد می زد و التماس می کرد که تو همه کس اش هستی اما گذاشتن ات توی خاک...چه کار می کردم وقتی دل ام می خواست هوار بزنم و به سر و صورتم بزنم و اشک بریزم اما نمی توانستم؟...اگر نگوییم "قسمت این بود"...چه بگوییم؟!...باید یک چیزی بالاخره بگوییم که دل بی صاحب مان آرام شود دیگر...تو که گذاشتی و رفتی .تو که این بار مثل هربار نگفتی که "نازی تنهاست نمی روم"....دیگر این زل زدن ات توی عکس های ات چیست؟..که انگار دل ات برای ما می سوزد...که انگار توی فکر ما هستی؟!...هه. به قول عسل خفه شوم بهتر است.بگذار بهتر شوم...حرف دارم.خیلی.


نظرات 15 + ارسال نظر
فنجون 1392/02/26 ساعت 08:20 http://embrasser.blogfa.com

ماموریت بودم سه شنبه ... سه صبح که رسیدم خونه قبل اینکه بخوابم صفحه وبلاگت رو باز کردم به هزار امید ... و پست آخرت مثل آب سردی بود که رویم ریختند.

....مثل کاج هایی که توی خاک کاشته میشوند.
تسلیت میگم باران ...

تو هزار بود اگر امیدت...ما هزار هزار هزار بود امیدمون.
یه چیزایی توی دنیا حساب و کتاب بر نمی داره..
مرسی فنجون

آیدا 1392/02/26 ساعت 08:38 http://1002shab.blogfa.com/

بارانم ما خفه می شویم چون دلداری دادن بلد نیستیم. چون نمی توانیم این حجم از مصیبت را برایت کمتر کنیم. اما تو حرف بزن. تحمل این همه درد به تنهایی خیلی سخته.

آیدا...همه ی شما..تک تک تون توی این یک هفته کاری کردین که بزرگی ش رو هیچ وقت نخواهید فهمید.این جا شده بود امامزاده ی من برای شمع روشن کردن...فکر نمی کنم که تنهام.فکر می کنم همه ی شما ف رو می شناختین و غصه ش رو می خورین.

باران جان ، از دیروز صبح که پستت رو دیدم همش بهت فکر کردم . می خواستم کامنت بذارم یا بهت زنگ بزنم اما نمی دونم چی باید بگم یا اصلا چی می شه گفت . احمقانه است که کاری از دست آدم بر نمیاد تو همچین شرایطی .
فقط مراقب خودت باش لطفا . امیدوارم خوب بشی و به آرامش برسی .

مرسی بهروز
کاری از دست من و خانواده ش بر نیومد و نمیاد...
اما شماها و بودنتون برای من یه کار بزرگه توی این روزا و شبای نفرینی.
ممنونم پسر.

میم 1392/02/26 ساعت 09:31 http://gahivaghtaa.blogfa.com

نه باران

من نمیخوام باور کنم
من نمیخوام تسلیت بگم
فقط دعا میکنم با دلتنگیت کنار بیای
دعا میکنم ف در بهترین جای ممکن باشه
دعا میکنم اگه خدایی باشه

اگه باشه اگه صدام رو بشنوه


منم نه می خوام باور کنم و نه می خوام تسلیت بشنوم.
ف هر جایی که باشه...مطمئنم اونقدر خوبه که برنگشت.وگرنه ف اهل ِ تنها گذاشتن ِ ما نبود.

میم 1392/02/26 ساعت 09:33 http://gahivaghtaa.blogfa.com

اون عکسای خلاقانه الان بهترین گنجینه دنیاست باران

و چه قدر اون روز تعجب کردم که اومد و با ما عکس انداخت.هیچ وقت خودش رو قاطی جنگولک بازی های ما نمی کرد.همیشه می نشست و فقط می خندید به ما
..اون روز بی حرف اومد و با ما چهل تا عکس انداخت!

aftab 1392/02/26 ساعت 09:37

boghz darammmmmm...baraton aramesh arezo mikinam...heyffff

حیف ازون همه نقاشی و مجسمه و گلیم و ظرف های سفالی که ناتموم موندن...حیف

پیراشکی عشق 1392/02/26 ساعت 12:46

این عکس گذاشتنت چی بود دیگه؟
این عکس آدمو داغون میکنه...
نگاهش منو داغون کرد.منی که از وقتی که از ف.. نوشتی شناختمت. با ف.. گفتنت شناختمت.

عکس گذاشتم که سنگینی نگاهش کم شه از روی ثانیه هام...

فرزانه 1392/02/26 ساعت 12:57

حیف از دختر به این زیبایی

حیف از اون هنرهایی که از در و دیوار اتاقش می ریزه...

مخلص 1392/02/26 ساعت 13:08

چه ساده توی یه صفحه ی یه وبلاگ و توی... بذار بشمرم... ده تا پست٬ داستان زندگی دختری که دو هفته پیش یه راهی به وسعت همه ی دنیا جلوی پاش بود تموم شد. فکر کنم خیلی پیر شدم. آخه همه ش میگم: «وای! پدرش! خدا واسه ی هیچ پدری نیاره» (گرچه... اگه هم بخواد بیاره کی جر‌أت اعتراض داره؟).

اگر بپرسید قدیمی ترین...یا آخرین...یا هرچی ترین خاطره ای که از پدرش دارم چیه...فقط فقط فقط می گم اون جایی که همه گریه می کردن و پدرش تازه رسید و توی حیاط بیمارستان می دوید سمت ما و توی همون مسافت کوتاه...سه بار خورد زمین...
اون زمین خوردن هاش...اون التماس توی نگاه اش...انگار حک شد روی مغزم تا همیشه و این شد اخرین و اولین تصویر من از این مرد.

ای داد ...ای داد باران ...ای داد...

[ بدون نام ] 1392/02/26 ساعت 14:50

Baran, harvaqt khasti biyao harchi khasti begu.
Alan axesho didam, chehrash daqiq tu khateram bud, vali khob khodetam k didish, y kam shebahatesh be f e ruzaye qabletun kam shode bud.
Faqato faqato faqaaaaaaaat baratun sabr arezu mikonam, sabr baraye khanevadash, nazi to va hameye un dokhtarayi k unruz poshte dar vastade budan.
Gerye kon baran, ruzayi k alam dario man 4sal pish tajrobe kardam.
Kari dashti dar khedmatam

این داستان تو و ف...هنوز من رو متعجب و انگشت به دهان کرده...
دنیا چرا این قدر کوچیکه؟..
من و تو از کنار هم رد شدیم...مطمئنم

مینا 1392/02/26 ساعت 14:51

باران جان...خواهر از دست داده ام و می دانم چه می کشی...بارانکم شریک غمتم...

به قول بزرگ تر ها..."ایشالا توی شادی جبران کنم"

شی ولف 1392/02/26 ساعت 18:27 http://shewolf.blogsky.com

مرگ، گاهی ریحان میچیند...

مهدیه د 1392/02/26 ساعت 18:28

تسلیت میگم باران جان
برات صبر و آرامش آرزو میکنم
هرچند میدونم سخته
منو هم تو غمت شریک بدون دوست عزیز

شب زاد 1392/02/28 ساعت 16:45

عزیز دلم :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد