Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

مزه ی این روزها

مثل هرروز یک ساعت زود می رسم.با این که شروع ِ ساعت کاری مرز مشخصی ندارد و خبری از کارت زدن نیست ولی مجبورم برای فرار از ترافیک همان ساعت سابق  از خانه بزنم بیرون. 

کیف ام را می گذارم توی اتاق و می روم طبقه ی پنجم که شیری را که روز قبل خریده ام بردارم و یک صبحانه ی درست و حسابی بخورم .به محض این که وارد طبقه می شوم کلاس زبان ِ خدمتکارها ها هم که توی همان طبقه تشکیل می شود تمام می شود و یکی یکی می آیند بیرون. همان طور که با همه سلام و صبح به خیر رد و بدل می کنم می روم سمت اشپزخانه. دارم دنبال لیوان ام می گردم که صدای استادشان را پشت سرم می شنوم. برمی گردم.سلام می کند و بی هیچ مقدمه ای می پرسد:" شما باران ِ کیش ِ شعبه ی فلان نیستید؟".جا می خورم. آن قدر خوب جا می خورم که می فهمد درست حدس زده ومن هنوز این قدر توی عکس العمل هایم غیر حرفه ای و خام هستم!

معلوم می شود که از معلم های واحد پسران بوده و چند وقتی ست که کیش را بوسیده و کنار گذاشته و با آریان پوری ها می پرد!چیزی از من توی ذهن اش است که شرمنده ام می کند.می گوید یک بار جلوی موسسه با مدیر موسسه مشغول گپ زدن بوده که  من را با یک کت قرمز و شلوار جین دیده که داشتم می دویدم که به کلاسم برسم. مدیر موسسه  همان جا جلویم را گرفته که "باران این چه وضعیه...این طوری می رن سر کلاس؟" من یادم نمی آید اما گویا آن روز توپ ام پر بوده و این حرف جرقه زده به انبار باروت و  با وقاحت تمام برگشته ام توی چشم های مدیر موسسه زل زده ام و گفته ام که: "بیمه که ازتون نمی خوام...بابت مدرک تسول ام هم که ازتون افزایش حقوق نخواستم... کپی های شاگردامو هم که خودم می گیرم...فقط صرفا جهت عشق این بچه ها میام این جا ...درواقع دارم مجانی کار می کنم براتون متوجه هستید که؟..بعد شما می گین لباسم فلان؟!...میخواید نیام؟...باشه نمیام ولی من اگه نیام..خودتونم می دونید که حداقل پنجاه تا شاگردی که این جا من رو میشناسن هم دیگه نمیان...حالا انتخاب کنید!" و بعد هم سرم را مثل بز انداخته بودم پایین و رفته بودم سر کلاس...

 

این را که می گوید دلم غنج می رود. برای کلاس های ام.برای آن نگاه هایی که هر روز انتظارشان را می کشیدم.برای آن رضایت عجیبی که همیشه کلاس و بچه ها به من می دادند.بیست بار دیگر هم بمیرم و به دنیا بیایم باز شک ندارم که تدریس آن کاری ست که من برای آن ساخته شده ام. از مرور این خاطره هر دو می خندیم.او کمی از کارش می گوید و من کمی از کار جدیدم و چند ثانیه سکوت می کنیم.یک سکوت معنادار و خاص.سکوتی که انگار هر کداممان در عین رضایت از کار کنونی مان آرزو می کنیم که کاش جای آن یکی بودیم! با لیوان شیر برمی گردم توی اتاقم.پنجره را باز می کنم و می ایستم روبروی باغ خانه ی کناری.از جایی که امروز هستم ناراضی نیستم.راست اش اصلا معجزه وار است برایم.کاملا توی چشم های آقای ف دیدم که دلش می خواست جای من بود و کارمند فلان جا.

 ولی کاش دنیا همیشه همان طوری بازی می کرد که ما دل مان می خواست.کاش مجبور نبودم به جیب ام هم فکر کنم  و آن وقت همه ی وقتم را می گذاشتم برای موسسه و بچه ها...با حجم کاری که این جا دارم فکر نمی کنم که حالا حالا ها بتوانم کلاس بگیرم.اگر هم فرصتی باشد ترجیح ام این است که وقت ام را روی کارم بگذارم که زودتر راه بیفتم.

شیر توی لیوان مزه ی عجیبی می دهد. مزه ی حیرانی انگار...از بازی هایی که توی زنده گی ام می شوند و من فقط دارم این روزها بازی می کنم بی این که قانون بازی را بدانم...


نظرات 4 + ارسال نظر

بر طبق محاسبات اینجانب شما شنبه باید در خواب ناز و استراحت باشید نه سرکار!

بعد من واقعا؛ تو حیرت این ساعت آپ کردن پست هاتم ... دختر تو خواب نداری؟؟؟؟؟

شما با وجود اون کلاس های خفنی که می رید باز توی محاسباتتون اشتباه می کنید؟؟ به دیتابیس تون اضافه کنید که فقط سه هفته به اجرا مونده و نیکول عزیز کلیه ی تعطیلات و جمعه و شنبه و خواب و اسایش رو به ما حروم کرده.فقط دستش به شب تا صبح ما نمی رسه که همین جمله ی اخرم پاسخ سوال اخر شما بود

این تدریس و شاگرد مثل افیون می مونه. می دونی در نهایت می کُشتت ولی نمی تونی دل بکنی ازشون . هر کاری هم که کنی باز برمیگردی بهشون ، حالا گیریم ذهنی هم که شده برمی گردی پیشش :)

افیون آفرین.دقیقا. خاندان ذهن ادم رو ورمیندازه

شی ولف 1392/02/16 ساعت 23:55 http://shewolf.blogsky.com

نمیشه از تدریس سراغ شغل دیگری رفت و کماکان راضی بود.
هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق!

یه پا سرطانه این شغل

خروس 1392/02/18 ساعت 02:20

تو مگه ماتادوری که با لباس قرمز از جلو گاو رد میشی؟ ولی خوب از جلوش رد شدی ... هوووول لیی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد