یک شماره ی نا آشنا.و درست وقتی انتظار داری یک صدای نا آشنا هم آن طرف باشد ، صدا آشناست. همکار سابق- دوست ِ فعلی که از این شرکت ِ مافیایی کند و رفت و سفید بخت شد توی آن سازمان "اسمشو نبری" که حالا کار می کند .با عشوه می گوید " اتفاقی روی میز رییس دیدم که رزومه ت جزو ده تای شورت لیست شده است".
عوض ِ خوشحالی وا می روم. چرا این کار را با اعصاب ِ مشوش ام میکنند؟چرا باید کنار هزار تا چیز به یک چیزی به مهمی ِ شغل ام هم فکر کنم؟.یک غلطی کردم و یک رزومه ای فرستادم محض ِ تفریح و دور ِ هم بودن.یادم است توی کافه بودیم و گفت تو بفرست ضرر نداره..فوق اش می خندیم!و من همان موقع از وایر لس ِ کافه استفاده کردم و فرستادم و خندیدیم! قرار به استرس نبود که.دو ماه از آن روز گذشته و من اصلا یادم نمی آید هدف ام چه بود از فرستادن ِ آن رزومه... این پا و آن پا مانده ام که به بیچاره ی طفلکی بگویم که خوشحال ام یا عصبی یا هیچ چیز .می پرسم :" یعنی چی؟".انگار که کسی وارد اتاق اش شده باشد صدای اش را آرام می کند و دست اش را هم می گذارد روی دهان اش ." یعنی فقط مونده یه امتحان زبان.اونو رد کنی..میای مصاحبه و تموم!".یک لحظه می خواهم دل ام را خوش کنم و مغرور شوم به نمره ی هفت ِ ایلتسی که برای اش یک صفحه هم محض رضای خدا نخواندم ، که آرام تر می گوید :" باران من رزومه ها رو دیدم..رقیبات دو نفرن فقط... یه مدت توی "یو- ان" ژورنالیست بودن و الان هم توی Iran Daily ادیتور هستن ! مهم نیست اصلا ها.تو می تونی.من فعلا برم.حالا بهت برای امتحان زبان زنگ می زنن.احتمالا دو شنبه ست.بای".
یو ان؟ ایران دیلی؟..ادیتور؟...ژورنالیست؟..خب یک بارکی یک شوخی ِ ناموسی می کردند با رزومه ی من ...دیگر نیازی به این کارها نبود که. بعد آن وقت من بروم با یک نفر امتحان زبان بدهم که "روزنامه ی فرنگی نویس " است ؟..بگویم چند "من" است سابقه ی من؟ که رییس ِ خارجکی شان ، من را مقایسه کند با کاندیداهای دیگر و توی دل اش بخندد به هاواریو آی ام بلک بورد های من؟! می خواهم تصمیم بگیرم که نروم برای امتحان زبان و خودم را سبک نکنم و بچسبم به همین کارهایی که می کنم و برای خودم دردسر درست نکنم که یک دفعه ، یک هو ، در یک ثانیه (نه کم تر..نه بیشتر.فقط یک ثانیه) ،همزمان ، هم وسوسه می شوم ، هم امیدم با فنا وصلت می کند، هم بی خیال می شوم ، هم مضطرب می شوم ، هم بغض می کنم ، هم یاد ِ کار ِ کنونی ام می افتم و هم یک دفعه مصمم!.(در یک ثانیه یک دختر چه قدر تحمل دارد آخر که این همه بلای حسی سرش بیاید.بیچاره من!)
موبایلم را در می آورم.می نویسم برای همکار سابقم - دوست فعلی ام- که "رزومه را که محض اصرار های تو و خنده و شادی ِ روح ِ خودمان فرستادم.امتحان زبان را هم می آیم می دهم محض ِ خنده و شادی ِ روح ِ رییس ِ بزرگوارت.خودت را آماده کن برای "شو"! ....و..send
You re gonna nail it. Just wait n see
به جاش می خندیم
ایشالا موفق باشی
بیشتر اتفاقای بزرگ شوخی شوخی جدی شدند
حداقل تو زندگی من که این طوری بود
:)
سوگند میخورم خیلی خواستم که جلوی خودمو بگیرم ولی دیگه نشد...بعداز 4ماه خوندنت بالاخره باید یه چیزی مینوشتم..که بگم دست مریزاد..که بگم حض بصرمیبرم از خوندنت..که بگم سرشار ار شعف میشم از نوشته هات..ممنونم...برای تمام شجاعتی که درامتحان کردن امتحان نشده هات داری...برای نمایشنامه ی فرانسوی برای ترنج برای روزهای کلاس نقاشیت برای ماهی جونت...برای اسم پروانه که ماهم استفاده کردیم وچقدر محضوض شدیم...ممنونم..ممنون باران جان
بیتای عزیز من از دیشب دارم به این فکر می کنم که چی برای این همه محبت تو بنویسم..اما هر چی بیشتر فکر می کنم ،کم تر به نتیجه می رسم،:(
کاش کلمه ای بود فقط و فقط برای تشکر از غریبه هایی که "آشناوار" دوستشون دارم..
ادرس وبلاگت رو دوباره برام بذار.
شو ماست گو آن ، امیدوارم اگه می خوای بشه :)
میخوام بهروز ولی کاش همه چی خواستن بود!؛)
دیدی همه شون هم همزمان اند؟! خدایش فکر ظرفیت ما رو نمی کنن که...
بس که "هستی" نامرده:))
نازنینم چرا تشکر؟وظیفه ی من خواننده است که وقتی حض میکنم از خوندن دختری که خودش رو اینجابه تصویرمیکشه که میبینم فارغ از هر قضاوتیه که میخونمش وقتی از تنفروش کنارخیابون به اون زیبایی مینویسه بی هیچ قضاوتی بیام وبگم دست مریزاد...دست مریزاد آدرس هم مجددا گذاشته شد خانومی
ممنونم بیتای عزیز.من این همه نیستم اما:) بیشتر بگویی سر می روم از خوشی...
لینک کار کرد.بالاخره.خوشبختم همسایه.:)
امیدوارم اگر رفتی سر کار جدیدت هیچ کدام از همکارهای خانومت نه حامله باشه نه حامله بشه
گفتم "کار ِ " جدید...نگفتم سیاره ی جدید که!