Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

آقا سلام

آقا "سلام" خدمتکار ِ شرکت ما هستند در ظاهر!..واقعیت این است که ایشان رییس و سرور ِ ما هستند البته.داستان های ما و آقا "سلام " خودش یک وبلاگ  با آرشیو ِ سه چهار ساله می شود. خب آدم با آدم فرق دارد ، خدمتکار هم با خدمتکار و حتما آقا سلام های دنیا هم همه با هم فرق دارند. درست است که این شرکت گناه های بسیاری را در زمینه ی دور زدن ِ تحریم ها مرتکب شده ، اما گناه ِ کارمندان چیست که باید بابت ِ یک لیوان چای هرروز تن و بدن شان بلرزد.این چه عدالتی ست پس؟...به قول ِ اس ام اسی که این روزها صد بار برای ام می آید " خدایا شد یک بار بگویی..یا ایها الذین امنو...حالتون چه طوره؟..همه ش تهدید...همه ش استرس..!".(من هم با هر صد بارش خندیدم). بله...می گفتم...آقاسلامی که نصیب ِ ما شده احتمالا عقوبت ِ گناهانی ست که مدیران ِ این شرکت هرروز و هرروز مرتکب می شوند و بی توبه ، سر می گذارند روی میزهای شان بعد از ناهار! وظایف ِ آقا سلام خلاصه می شود در تمیز کردن ِ شرکت که نوروز به نوروز انجام می شود و آوردن ِ چای که روزی سه بار است!(من خودم یک بار امتحان کردم و یک هسته ی آلو را گذاشتم زیر ِ میز که ببینم برداشته می شود یا نه!..هسته خشک شد...پودر شد ...جذب ِ زمین شد...جوانه زد...سبز شد...ریشه دواند...اما آقا سلام خاطرش را هم مکدر نکرد!) شستن ِ ظروف اعم از چنگال ، قاشق ، پیش دستی ، خلال دندان...همه و همه به عهده ی خودمان است. گردگیری ِ اتاق ها را خودمان انجام می دهیم.ایشان فقط با منت یک اسپری ِ شیشه شوی در اختیارمان قرار می دهد و بعد از سه دقیقه هم می آیند پی اش!  خدا را صد هزار مرتبه شکر که من انسان ِ "چای ای" نیستم و هرروز رعشه به تن و بدن ام نمی افتد بابت ِ یک لیوان کم تر یا خدای ناکرده بیشتر.من سر و کارم با آقا سلام همان صبح اول وقت برای یک لیوان آب جوش است که نسکافه ام را بخورم که آن آب جوش ام هم معمولا ته رنگ ِ چای دارد که معلوم است هرروز صبح بعد از این که چند قطره چای توی ماگ ام می ریزد یادش می افتد که من آب جوش می خواهم و بعد هم زحمت ِ خالی کردن ِ آن چند قطره را نمی دهد و آب جوش را سرازیر می کند روی همان چند قطره ی بیچاره. نمی خواهم وارد ِ مبحث ِ پرت کردن ِ ماگ ام روی میزم توسط ایشان بشوم.فقط همین قدر بس که صبح به صبح  همه به محض رسیدن ، همان طور با پالتو و کلاه ، مثل پلنگ پشت میز می نشینند که وقتی آقا"سلام" لیوان شان را از جلوی در مثل فریسبی  پرت می کند یک وقت روی سر و بدن شان نریزد و حسابی حواس شان را جمع می کنند که روی هوا بگیرندش! ساعت ِ چای را هم خود ِ آقا سلام مشخص می کند و به این ترتیب همکاران توی این شرکت ِ خسته کننده،  همیشه سورپرایز می شوند!.گاهی هشت صبح چای می خورند...گاهی ساعت دوازده می شود و هنوز از چای صبح خبری نیست!.ممکن است بگویید خب چرا بی خیال نمی شوید و خودتان وارد ِ آشپزخانه نمی شوید و برای خودتان چای نمی ریزید؟!..هه...آشپزخانه؟..یا خط مقدم ِ جبهه؟...یا دیوار ِ برلین؟...به محض این که ایشان بفهمند نوک کفش های تان دارد می رود سمت آشپزخانه ، از آقا سلام تبدیل به یکی از  شخصیت های "ترانسفورمر " میشوند و با ژسه و یوزی و بازاکا  می ایستند جلوی در ِ آشپزخانه!..که یعنی یک قدم دیگر بردار تا مثل همان هسته ی آلو جذب ِ زمین شوی!


این ها را گفتم که بگویم بعد از سه سال ، امروز برای اولین بار آقا "سلام" مرخصی اند.بله..ما و این خوشبختی محال است می دانم.هرج و مرج توی شرکت بی داد می کند آقا! همه به تکاپو افتاده اند.آشپزخانه شده به جذابیت ِ "اولین سکس شاپ" توی تهران مثلا!  کتری پر می شود و خالی می شود در عرض ِ پنج دقیقه!.هر یک ربع به یک ربع ملت چای می ریزند برای خودشان.قیافه ی منقلب ِ همکاران را باید می دیدید  وقتی صبح وارد آشپزخانه شدند! همان حالی را داشتند که وقتی مسلمانان  وارد ِ حیاط ِ کعبه می شوند و کعبه را می بینند!.من و خانم میم دو تا عکس هم توی آشپزخانه با گاز و یخچال انداختیم! حالا هر کس می خواهد خستگی اش را هم در کند می رود و وسط آشپزخانه می ایستد و یک نفس عمیق می کشد.


نوشتم که یادم نرود نبودن ِ آقا سلام و سلام دادن ِ خودمان  به آشپزخانه بعد از سه سال را!

نظرات 4 + ارسال نظر

چقدر شیفته ی این نوشتنی هستم که انقدر به من لذت میدهد گاهی چند بار میخوانمش خودت میدونی ک چقدر عالی هستی آیا؟

عسل من این حس رو به نوشته های تو دارم دقیقا:))

بهروز 1391/10/26 ساعت 17:14

https://www.facebook.com/bigsleep.wordpress/posts/117315585109887

به علاوه ی کامنت هاش D:

نمیتونم ببینم:(

یه چیزو درباره این آقا سلام نگفتی
که یه مرد با یک و نیم متر قد و 40 کیلو وزن هستش


بیشتر آدمهای این طوری ریزه میزه هستن

نه اتفاقا.ایشون یک ترک غلیظ و سنگین ان:))

فنجون 1391/10/27 ساعت 12:37

میگم یه دوربین بزار کنار میزت، این شرکت شماهم خیلی ماجراها داره هاا..
اما معتقدم شماها هم خیلی بهش رو دادین ... خیلی جدی حریم هاشو مشخص کنین ...
مثلا" میز منو تمیز نمیکرد الکی میگفت تمیز کردم ، آوردمش سر میزم و دستمال رو کشیدم روی میز ، گفتم اگه وظیفه من تمیز کردن میزه بنویس امضاکن تکلیف خودمو بدونم ... دیگه فقط میز من تمیز میشد و مدیر :))
اداره ما هم همینطوری بود ... یه روز رفتم پیش مدیر لیوان زرد رنگی که شاید بدون شستن توش چایی پر میکنه رو گذاشتم روی میزش ... گفتم این چایی رو برای مهمون من آوردن، منم گفتم بیارم اینجا ببینم شما رغبت میکنین این لیوانو دستت بگیری؟؟
دیگه فرداش منتقلش کردن یه واحدی که قدر عافیت رو بدونه.
آره جانم ، شنل زورو رو بپوش و از حق ات دفاع کن

یه بار مدیرا باهاش حرف زدن..گفته هر کی مشکل داره ازین شرکت بره:))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد