Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

گند- من- ستایل !

 نیم تنه ی آبی و مشکی ام را به زور می پوشم و در کمد را می بندم.می نشینم روی نیمکت ِ گوشه ی رختکن که کفش های ام را بپوشم.همان طور نشسته ، کمی به عقب خم می شوم و پای راست ام را می آورم بالا تا بند کفش ام را ببندم که گوش ها و چشم هایم گره می خورند به صدای نگران  و وچهره ی مغموم دخترکی که کمی آن طرف تر تکیه داده به دیوارو  با تلفن حرف می زند. معلوم است که آن طرف ِ خط هم دخترکی ست مغموم تر و نگران تر.دخترک با صدای جدی و خش داری که اضطراب از سرتا پای اش  پیداست  گردن اش را کمی خم می کند و می گوید:


_ "عزیزم..سارا جون ..میخوای بیام دنبالت بریم یه دوری بزنیم؟...یا نه اصلا می خوای بیام پیشت همین الان؟...عزیزم می شه گریه نکنی؟...می خوای بیام بریم اون پارکِ دم ِ خونه تون فقط بشینیم...قول می دم فقط تو حرف بزنی...سارا عزیزم...این طوری خودت رو از بین می بری...آره کلاسم شروع شده ولی مشکلی نیست...هر جا بگی میام...می خوای آخر ِ شب بیام پیشت که تنها نباشی؟...سارا جون عزیزم...می شه آروم باشی؟.."


یک دفعه انگار مات زده گی ِ من را که می بیند روی اش را برمی گرداند و می رود سمت ِ در .


آن "عزیزم" گفتن های اش به  دختری که اسم اش "دوست ِ صمیمی " است حتما...آن "سارا جون" گفتن های اش با همه ی وجودش...آن "پارک "ِ نزدیک خانه ی سارا که معلوم است با هم خاطره دارند...آن" قول می دهم فقط تو حرف بزنی" اش...آن "هر جا بگی میام" اش...

"خودم" می آیم جلوی چشم هایم ... بعد از نرگس برای دوست هایم.. هر چه بودم دعوا و تنش و بد و بیراه و تلفن جواب ندادن و بی خبر گذاشتن بوده ام  و بس.نه "عزیزم" گفتنی...نه"بیام دنبالت" ی ..نه "پارک" رفتنی... بلند می شوم.همین وقت هاست که کلاس شروع شود...به    دخترک های مجازی ِ  وبلاگی ام فکر می کنم !که گاهی پررنگ تر از دخترکان ِ دنیای ِ واقعی اند.  " سما" که  ندیده ام اش و "غریبه ی نیمکتی" ست و  همیشه مثل سگ و گربه حرف زده ایم و مدام به هم می پریم!..."آیدا"  که ندیده ام اش و  یک روز توی یکی از پست های وبلاگش نوشته بود که نگرانم است!..به سر به هوا...که نمی دانم خوشبخت است یا نه...


  وارد سالن اصلی می شوم که همان دخترک به سرعت از کنارم رد می شود و برمی گردد توی رختکن. احتمالا وسایل اش را بردارد و برود پیش ِ سارای اش...می روم توی  سالن ِ شیشه ای ِ ایروبیک . "Gangnam Style "صدای اش آن قدر بلند می شود یک دفعه که می پیچد توی سرم و موج اش تفاله های مغزم را پرت   می کند بیرون..نفس ِ عمیقی می کشم و می خواهم شروع کنم به پریدن ... دویدن ... چرخیدن ...مربی توی آیینه اشاره می کند به کفش ام ... بند ِ باز ....

شروع نکرده می ایستم .میان ِ همه ای که می پرند و می دوند و می چرخند

 .خم می شوم . آهنگ ِ توی سرم می شود این...که "منو رها کن ازین فکر تنهایی..."

http://www.mediafire.com/?15dixaave2gum4w


نظرات 7 + ارسال نظر
aftab 1391/10/13 ساعت 16:49 http://ursun.blogfa.com

Khob ye kam ba ma mehraboon bash

نیستم؟

آیدا 1391/10/13 ساعت 20:00 http://1002shab.blogfa.com/

عزیزم...

aftab 1391/10/14 ساعت 00:05 http://ursun.blogfa.com

Hastiiiii,vali ma dost darim bishtar bebinimet...khodeto toranj biain khonamon...hey ma biaim...mifahmi ke...[

این همه لطف؟؟

مهدیه 1391/10/14 ساعت 13:30

. . .

فنجون 1391/10/15 ساعت 13:17

باران ... تو خوب و بی اندازه مهربونی ...

همیشه که نباید همه حرف ها به زبون بیاد ، عمل مهمه .. تو کسی هستی که من بیشتر از واقعی ها رو "بودنت" حساب میکنم.

منم روی سه تامون حساب می کنم.من و تو و ت.ر.ن.ج:)

مینا 1391/10/19 ساعت 01:51 http://chaghidarmeh.blogfa.com

امان از این حس تنهایی ...تنهایی خود خواسته که گاهی طناب دار می شه دور گردن آدم...سالهاست که دیگه هیچ سارایی ندارم...

aftab 1391/10/23 ساعت 00:24 http://ursun.blogfa.com

Delam poste toranji mikhad...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد