Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Mr.N

مدیر ِ بازرگانی مان یکی از آن تایلندی هایی ست که اگر از دور ببینی اش ، فکر می کنی افغانی است و دلت می خواهد همان جا یک ظرف غذا از یخچالت بیاوری و بدهی دست اش.بهترین تیپ اش کت و شلوار ِ بیست هزار تومانی ِ چینی الاصل و کتانی ست! روزهای آخری ست که ایران است و قرار است مدیریت عوض شود.

امروز دست ِ یک پسرکی را گرفت و  آورد توی اتاق که این مدیر ِ جدید است! من و خانم میم تا یک دقیقه  حتی از جای مان هم نمی توانستیم بلند شویم.کاملا حس می کردم دهانم باز مانده و سعی ام برای بستن ِ آن بی فایده.از گوشه ی چشمم کف کردن ِ خانم ِ میم را هم زیر ِ نظر داشتم. پسرک ، آقای "N" ، یک دست کت و شلوار ِ "آرمانی الاصل" پوشیده بود!.( به جان ِ خودم که از بس اصل بود نفس ات بند می آمد!) ، موهای اش را هم یک طور خاصی داده بود بالا که من هر چه بگویم کم گفتم! .یک زنجیر ِ بسیار خاص  هم توی گردن اش می درخشید .من آدم ِ نگاه ِ اول نیستم.یعنی همیشه نگاه ِ اول ام سطحی ترین نگاه ام است.آن قدر که حتی یادم می رود طرف پیر بود یا جوان ، زن بود یا مرد.ولی این مردک ِ ... آن قدر روی جزییات ِ لباس پوشیدن اش  کار کرده بود که نمی توانستی چشم برداری.یک دانه از این کراوات های کمی شل هم زده بود که فقط تو را یاد ِ این می انداخت که دست دراز کنی و آن کراوات را بگیری و مردک را بکشی سمت ِ خودت و بقیه ی داستان! .من و خانم میم داشتیم از کف و غش بیرون می آمدیم  که جناب "N" دهن باز کردند و ما دوباره به ورطه ی کف و غش سقوط کردیم."صدا" معجونی از  صدای جورج کلونی و مارلون براندو و ال پاچینو  و کمی هم تام کروز ، توی صحنه های سکسی ِ فیلم های شان! ما در هپروت بودیم و ایشان هم البته بیکار نبودند و مشغول برانداز کردن ِ سر تا پای من و خانم میم. مدیر ِ سابق مان که چشم های سیاهی رفته ی ما را دید ، افزود که :" بله ما حالا یکی از سوپر مدل های     تایلند رو این جا داریم! " و آقای N هم حیا نکردند و انگار که منتظر باشند ، فرمودند :" و خوشگل ترین دختر های ایران رو این جا!" .خانم میم که نزدیک بود رم کند و بزند زیر گریه از زور ِ هیجان ِ وارده.من اما بسیار به خودم مسلط بودم و تنها یک لبخند ِ مسخره تحویل شان دادم و دو دسته ی دراز ِ موهای ِ اتو کشیده ی  مدل "سگی" ام را از جلوی چشمم زدم کنار. ایشان هم ما را به خدای منان سپردند و برگشتند به اتاق شان.حالا از صبح راندمان ِ کارمان سوپر برابر شده.ایشان لب تر می کنند ما لب می دهیم! ایشان گزارش ساعتی  می خواهند ما گزارش سالانه می دهیم.اصلا یک شورشی برپا شده توی کارمان.خانم ِ میم رژ ِ لب از دست اش نمی افتد  رسما. هربار که می خواهد برود اتاق ِ ایشان به خودشان عطر می زنند...اما بوی خانم میم کجا و بوی ِ اوشان کجا.غلط نکنم آن چیزی که به دماغم خورد دست ِ کم دو هزار دلار است! دماغم هیچ وقت دروغ نمی گوید. یک ایمیل هم زدند برای سکشن ِ خودمان که همه ی خانم ها را MRS خطاب کردند و بنده را البته MISS ! که باعث شد ارادت ِ عجیبی به ایشان پیدا کنم.

توی این آمد و رفت برای "معرفی" !، یک جا وسط ِ شرکت به هم برخوردیم و ایستادیم تا برای اش مطلبی درباره ی قرارداد ِ ژانویه را توضیح دهم. ایشان هم که از جذبه شان آگاه اند انگار ، آن قدر نزدیک می شوند موقع حرف زدن که دل ات می خواهد زار زار بنشینی و گریه کنی به حال ِ خراب ات. با همان حال ِ نزار مشغول ِ صحبت بودیم  که دیدم امیر و پژی و مسعود دارند مثل ِ "شوهر ننه" ها ما دو تا را نگاه می کنند! چشم ِ هیچ کس روز ِ بد نبیند. آقای "N" که رفت ، این سه تا مثل زامبی های از گور تازه در آمده آمدند سمت ِ من! نه راه پس داشتم و نه پیش.پژی شانه ام را گرفت و محکم تکانم داد و مثل لات ها گفت " باران...به قرآن اگه ببینم این مردک ِ...و ..... و.... یه بار دیگه داره این طوری باهات حرف می زنه و تو هم یه بار دیگه این طوری سرتو تکون می دی و این موهاتو این طوری مثه سگ ریختی بیرون...به خداوندی ِ خدا یه خونی می ریزم تو این شرکت که کل ِ  خاور میانه بیان توش شنا کنن!".امیر هم که سعی می کرد خنده اش را پنهان کند گفت :" به خدا اگه بفهمم حرفی جز حرف ِ کار می زنید...من می دونم و شاهرگ ِ تو"! من هم البته از تک و تا نیفتادم و  خیال همکاران ِ غیور و پر غیرت ام را راحت کردم که" این مردک اصلا عددی نیست و با آن کت شلوار ِ دوزاری و بوی گندی که می دهد ، و این جور مردها بیش از یک دقیقه قابل تحمل نیستند که نیستند!! و من سه سال با امریکایی و انگلیسی اش همسفر بودم و هیچ کدام به چشمم نیامدند و این که تایلندی ِ سوسک خور است و عمرا که برایم یک درصد هم جذاب باشد!و آخر آسیای شرقی هم شد آدم؟!"  بعد هم  شاهرگم  راگذاشتم روی کولم و مثل فشنگ دویدم توی اتاق. 

اما من اصلا  معتقدم در درونم که "مرد" وقتی سکسی باشد تایلندی و آمریکایی و ایرانی ندارد که بی پدر! 

  این سه تا "زامبی" هم دورادور به صورت ِ زیر پوستی ،  همه اش از صبح چشم دوخته اند به اتاق ِ ما که مبادا یک دفعه پسرک مثلا بیاید برای سوالی و ما عشوه ی شتری بیاییم و این چنین لحظات ِ زنده گی را تنگ کرده اند بر ما!


____________________________________


پ.ن.1. گفتم" خوبی؟"..گفت : "خوب که نه...ولی اونقدرا هم بد نیستم که زر زر کنم!"

فکر کردم چیزی بگویم که بخندیم هر دو. و مکالمه مان شد متن ِ بالا.  .فنجان جان..خودمانی تر بگویم ..."فنجون جون"..ممنونم برای هم صحبتی هات. با هم بیشتر حرف بزنیم که شکوفا تر شیم!:)))

نظرات 8 + ارسال نظر
شیفو 1391/10/06 ساعت 16:00

با این توصیف های حضرت عالی ما نیز از این گونه مدیران می خواهیم ... هراس نیز نداریم ... و شوخی نیز ! و هم چنین تعارف!! دل مان لرزیدن گرفته که مپرس
در ضمن اپ دیت کردم

aftab 1391/10/06 ساعت 16:41 http://ursun.blogfa.com

Hahaha,good luck baby

sara 1391/10/06 ساعت 18:56 http://skis1.persianblog.ir

لامصب انگار همه چیزش میزون بوده ها...اونجا که گفت و خوشگل ترین دختریای ایرانو اینجا
یعنی کمالات تا این حد

کمالات و وجنات و حسنات و ان چه خوبان دارند همه رو یوهو ایشون با هم دارند:))

من نمیدونم این آقایون ضکضی قبل از اینکه ما گوشهایمان دراز شود کدام گوری قایم میشوند آیا؟

نکته ی خوبی بود عسل!
تو هم قبول داری که وقتی گوشهامون دراز می شه یه هو همه ی مردای اطرافمون.. همزمان ...در اقدامی همه گانی ..خوب و جذاب می شن؟!!

راستی عزیزم چه چیز موجب شده فکر کنی من میتونم کله ی سحر ورزش کنم؟من کله ی سحر فقط میتونم چرت بزنم و وبلاگ بخونم فرت و فرت چای سبز و بابونه و ازاین چیزا بخورم

شوما مرفه بی دردین آخه:))

مینا 1391/10/07 ساعت 04:53 http://chaghidarmeh.blogfa.com

بابا با این توصیفات شما ما هم اینجا آب از لب و لوچمون سرازیر شد...از بس قشنگ توصیف کردی خب!

من قشنگ توصیف نکردم مینا...آقاهه قشنگه:)))

فنجون 1391/10/07 ساعت 09:32 http://embrasser.blogfa.com

آخ باران از دیروز ، عینهو خوشحالان هی برا خودم تعریف میکنم و باز میخندم ... اصن این چه وضعی است خواهرم ؟!!!!

برو یه کم ایمانت رو قوی کن ... بعدشم یه فکری به حال قوه تخیل سوپر قوی ما بنما!‌

بعدنشم Miss Baran دست اون مردک کرواتی رو بگیر ببریمش یه رستورانی ، پارکی ،چه میدونم مکانی! :))) ....طفلک غریب افتاده وسط این همه گرگ خب ما هم که غریب نواااااز

"صدا" معجونی از صدای جورج کلونی و مارلون براندو و ال پاچینو و کمی هم تام کروز ، تو حالت خاص

لب تر میکنه ، ما لب میدیم ... گزارش ساعتی میخواد ما سالانه میدیم ...
"شوهر ننه" ، زامبی های از گور تازه در آمده ...
شاهکار بود باران ، عااااالی ! :)))))

اره طفلی خیلی غریبه.منم که تنها جایی نمی رم باهاش!..تو هم که فعلا تا یکی دو هفته مجردی:))) یه کافه ی خوبی...رستوران ِ لاکشری ای...چیزی پیدا کن ببریم اش که فک نکنه ما فقط کارمندیم:))).بعدشم امروز صبح وایساده بود جلوی در ِ شرکت سیگار می کشیییییییییییید بی وجدان:(.از بغل اش رد شدم..بوی عطر و سیگار و پلوور ِ دی اند جی و کمر بند ِ بربری و...خدایا منو حلق آویز کن:)))

[ بدون نام ] 1391/10/07 ساعت 14:40

اییییییییی باران
حالا من یه چیزی میگم تو تصور کن
فکر کن یه آدمی پیدا بشه مثه چیزی که گفتی
ولی تو ازش خوشت نیاد ولی اون خوشش اومده باشه
اون وقته که دلت می خواد مثه مگس با مگس کش لهش کنی
واقعا شانس آوردین که حس خوبی نسبت بهش دارین وگرنه عذاب عظمی میشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد