"دو شب تعطیلی ِ ناخوانده در تهران"
به غایت مریض بودم و بی حال.یا لااقل این طور به خودم دیکته کرده بودم! که این یک روز را حسابی مریض باشم و استراحت کنم! با ترنج دراز به دراز خوابیده بودیم جلوی تلویزیون و کانال ها را زیر و رو می کردیم و هرازگاهی هم ناله ای سر می دادم برای آقای نویسنده که "آه خداااا...چه قدر مریضم!" که امیر زنگ زد و گفت فردا و پس فردا تعطیلیم بس که آلوده ایم و زیر و رو شدم! نزدیک بود از خوشحالی کاری دست خودم بدهم اما خودم را کنترل کردم و به رقصیدن ِ دور خانه بسنده کردم و بعد هم پریدم روی لبتاب و رزرو کردم برای همان شب" هفت شب میهان ناخوانده در نیویورک" را!
پ.ن.1.برای کسانی که چهارسال توی دانشگاه ادبیات انگلیسی و مکتب های ادبی و رمان و داستان های کلاسیک و مدرن خوانده باشند ، نمایشنامه ی فرهاد ِ آییش و این که جوانکی به پوچی می رسد و بعد یک انسان ِ عادی او را به زنده گی برمی گرداند نه جذابیتی داشت و نه حرف ِ خاصی. ولی باید اعتراف کنم که حاضرم ده بار دیگر بلیط بخرم و بروم و فقط "علی نصیریان" را تماشا کنم. راه رفتن اش...بغض کردن اش...خندیدن اش...سکوت کردن اش...نگاه کردن اش.از حق نگذرم ،فرهاد آییش کولاک کرده بود آن جایی که به جای نویسنده ی داستان ، علی نصیریان شد نویسنده و شروع کرد به عوض کردن ِ قصه .
پ.ن.2.مرسی فنجون.به یادت بودم بسیار.
به به پس بالاخره رفتی ...
میگم اونجا که از حالت ناله و وااای من چقدر مریضم ییهو با تلفن شروع به رقص کردی هم خیلی دیدن داشته :)))
اصلا تا دو ساعت روم نمی شد سر بلند کنم به جان ِ فنجان جان:))