Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

هشت های هشتاد و هشت

زنگ می زنم به برادرک که می گوید با دوستان اش توی کوچه پس کوچه های فرمانیه می چرخند روز عاشورایی! صدایم می رود بالا که چه غلطی می کند و چرا ننشسته توی خانه و چرا می رود توی خیابان که حساب شود جزو آن کور و کر ها و اراذل و اوباشی  که دارند خودشان را جر می دهند و حواس شان نیست به هشتاد و هشتی که جر خورد مملکت از وسط.هیچ نمی گوید. بی خداحافظی قطع می کنم.می لرزم از هجوم ِ آن همه خاطره.صدای تکیه ای که چسبیده به ساختمان مان و دسته شان  ، مثل صدای ناخنی ست که یک سره کشیده می شود روی تخته سیاه.با عصبانیت بلند می شوم و می روم سمت پنجره.ترنج را از پشت پنجره بغل می کنم که این روز و شب ها همه ی زنده گی اش شده بوی اسفند و صدای طبل و زنجیری که از توی خیابان می آید.می خواهم پنجره را ببندم که چشمم می خورد به پرچم سبزی که وصل کرده اند روی دیوار روبرویی.نوشته "عاشورا..." و من می خوانم "کودک ِ شبنم ".می خوانم "پیشانی ِ مصطفی"! .وانتی که روی آن چند تا بلند گو نصب است  دنده عقب وارد ِ کوچه می شود که می خواهم داد بزنم: " واای..شهرام را زیر کرد..وای از روی شاهرخ رد شد..وای سه بار از روی امیر رد شد"!.پسرکی جلوی تکیه ایستاده و  یک مشت اسفند می ریزد توی منقل ِ کوچکی که جلوی تکیه است.دست های ام را می گذارم روی چشم های ام   که" بیست و پنج تا ساچمه توی سر و  بدن ِ مهدی ...".یک دسته از مردها، سینه زنان از توی تکیه بیرون می ایند...دو تا دست هایم را می گذارم روی سینه ام که " سینه ی خواهر زاده ی میر حسین.."..یکی از پسر بچه های ساختمان ایستاده جلوی در کنار پدرش و با موبایل پدرش فیلم می گیرد...دست های ام را می گذارم روی صورت ام   که " هق هق ام موقع ِ دیدن ِ فیلم ِ همانی که  همه ی صورت اش پر از خون بود و مردم داد می زدند که زنده است و ..زنده نماند....یا همان آن یکی که گفتند بعد از 58 سال ، توی خیابان کشته شد...".صورتم خیس شده.سردم می شود.پنجره را سریع می بندم.پرده ها را می کشم.می روم توی اتاق خواب ، خودم را پرت می کنم روی تخت و پتو را می کشم روی سرم  و مثل همه ی آن هایی که آن بیرونند...خودم را می زنم به خواب!

نظرات 5 + ارسال نظر

Merc be khatere inke bidari,bless u
Hichvaght oza dorost mishe?khastammm,boghz darammm

درست؟...درست پیشکش!..بدتر نشه.

فنجون 1391/09/06 ساعت 08:43 http://embrasser.blogfa.com

باران ... تموم شد اون سروصدا ها آروم باش ...

باران به نظرم نه این تکیه ای ها آن هشتاد و هشت کاره ای بودند و نه امثال من و ما به خانه سینما حمله ور شدند و هجوم بردند سمت سفارت و هی مارو شرمنده عالم و آدم کردند ... خشم داری درست ... هنوزهم ناراحتی؟ این حال اکثر ماست ... اصلن نیگاه کن!
آنها! همین رو میخوان که ما از شدت عصبانیت و ناراحتی به جون خودمون بیافتیم ...
اروم باش ... باچه ؟

من آرومم.فقط از نوع ِ نا آرومش!

مینا 1391/09/07 ساعت 12:13 http://chaghidarmeh.blogfa.com

هر چیزی که یاد 88 بندازه منو حالمو بد می کنه گاهی یه ترانه گاهی یه فیلم یه خاطره...سال سیاه بود اون سال...

گاهی یه اشاره...یه خیابون...یه فریاد...یه رنگ

موش کور 1391/09/08 ساعت 21:33

لعنت به ما مردم.

مینروا 1393/01/05 ساعت 01:12

میدونی....اومد یه چی بگم اما خفه خون میگیرم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد