Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

ماهی خان :(

صبح که رسیدم شرکت ، هر چه قدردنبال "ماهی خان" گشتم ، نبود! اصلا مگر کسی توی آکواریوم بیست سانتی گم می شود؟. فکر کردم بچه ها شوخی شان گرفته و "ماهی خان " را برداشته اند که اذیت ام کنند. نشستم پشت میز تلفن را برداشتم که به الی زنگ بزنم و خط و نشان بکشم که دفعه ی آخری باشد که کسی دست به "ماهی خان " می زند که دیدم نوک دم اش از یکی از صدف هایی که توی خانه اش گذاشتم زده است بیرون. گوشی را گذاشتم و با خیال راحت آه کشیدم و گفتم :" تو که نصف عمرم کردی  ماهی خان ..حالا فقط نصف ِ عمر دارم...خیالت راحت شد؟" .و لبتاب را روشن کردم .برای خودم آب جوش آوردم .از توی کشو جعبه ی چای سبز را برداشتم و یکی از چای های کیسه ای را انداختم توی لیوان و رو به "ماهی خان" گفتم :" بفرما چایی آقا ".اما یک جوری  انگار که خواب باشد هیچ حرکتی نکرد.با انگشت چند ضربه به شیشه ی آکواریوم زدم..گفتم :" در حد یه " خان" خوابیدی هاا" .لیوان ام را گذاشتم روی میز و گفتم :"تا سه می شمارم اگه نیای بیرون..با همین نصفه ی عمرم میارم ات بیرون.." و دستم را بردم توی آکواریوم..."یک...دو..سه...سه!"...دلم مثل آب سدی که یک دفعه باز شده باشد ریخت پایین.صدف را آرام برداشتم و از ترس این  که یک دفعه نپرد بیرون ، نزدیک ِ سطح آب نگه داشتم. با ناخن یک ضربه ی آرام به صدف زدم. بی فایده بود.صدف را کاملا از آکواریوم بیرون آوردم و گذاشتم اش روی میز...

"ماهی خان" مرده بود.همان جا توی آن صدف ِ کوچک که همیشه قایم می شد .یعنی توی خواب مرده بود؟...یا وقتی دیده دارد می میرد رفته و توی صدف خوابیده؟... باورم نمی شد که به این زودی ِ زود...باورم نمی شد که امروز صبح فردای دیشب است که  توی خانه عزاداری راه انداختم که اگر ترنج چیزی ش بشود من می میرم..

 دست می کشم به آن دم ِ کوچکی که از صدف بیرون زده و ...

نصف ِ دیگر ِ عمرم هم تمام می شود!


نظرات 8 + ارسال نظر
رضا 1391/07/24 ساعت 07:58 http://foolery.blogsky.com

حالا یه ماهیه دیگه، جوری نوشتی که دلمون کباب شد
والا

سما 1391/07/24 ساعت 09:36

بقای عمر ترنج باشه...غصه نخور

م 1391/07/24 ساعت 17:49 http://gahivaghtaa.blogfa.com

وای خدا مگه میشههه ؟؟ آخه فایتر ما هم دقیقا همین رنگی بور دقیقا همین ججوری تویه یه صدف همین شکلی گیر کرده بود . صبح اومدیم سرکار دیدیم نیست هی گشتیم دیدیم اونجا گیر کرده و مرده

یعنی گیر کرده و مرده؟!!!:(

نیکی 1391/07/25 ساعت 00:40

دوست داشتن حیوونا فقط همین عیبو داره. زود می میرن آدم هم همراشون دق می کنه

افتاب 1391/07/25 ساعت 09:17 http://ursun.blogfa.com/

نمیدونی چقدر لذت میبرم که حیوونا رو دوستت داری..حستو به ترنج میفهمم...منم شش ماهه خودم گوشت قرمز نمیخورم..عاشق حیوونام..از ادما بهترن...ادت کردم...بابت ماهی متاسفم :(

الهی بمیرم......... این فایترها اینقدر مظلومن که آدم نمی تونه نبودنشون رو تحمل کنه.... چقدر گناه داشته ماهی خان.... دلم یه جوری شد...............

:(

سین الف 1391/11/12 ساعت 23:37 http://30notes.blogfa.com

من تمام نوشته های وبلاگ رو تا اینجا خودندم. وقتی خواستم برای مرگ ماهی خان طفلی بنویسم متوجه شدم تا حالا فقط برای متن های مربوط به ترنج کامنت گذاشتم و حالا هم ماهی خان. معنی ش این نیست که بقیه نوشته ها و حس های شناور پشت کلمات رو نمی فهمم ها ، فقط این حس نگرانی و عشق به ماهی و پیشی سنگینه و درکش میکنم ، اینه که به کلام میاد. اون بقیه رو با نگاهی دوستانه میخونم و اغلب موافق و همدردم ، مثل دوستی که بعد از تموم شدم حرفهای آدم با نگاهی موافق آرم یک بار پلک هاش رو می بنده و باز میکنه در تایید. کلمه نداره.
در مورد ماهی خان : آخ آخ که درد داره تجربه مرگ ماهی. من آنجل آبی نازنینی داشتم ، یک بار سرش داد زدم و یک ساعت بعد مرد. هنوز از خودم بیزارم بابت اون فریاد.

:( بس که بی زبون اند این موجودات...
بس که بی آزارند این حیوان ها...
بس که مهربونید شما دوست های وبلاگی:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد