باز دوباره نزدیک روز تولدم شد و باز دوباره هر چه غصه و اضطراب دور و برم بود تصمیم گرفته اند دست همدیگر را بگیرند و دور خیز کنند و جیغ بزنند و بپرند توی دلم!
من چه کار می کنم امسال؟...می گذارم تصمیم شان را بگیرند و دست همدیگر را هم بگیرند و دور خیز کنند و جیغ بزنند و همان موقع که می خواهند بپرند توی دلم ..جا خالی می دهم!
می روم سفر...بیست و نه ساله که شوم...برمی گردم
تولدت مبارک و جمله کلیشه ای امیدوارم به همه آرزوهات برسی و جالب اینکه منم امسال برای تولد تصمیم گرفتم برم سفر، من هم 29 ساله میشوم
من ممنونم میم:) ( چه قدر "میم" )
من یکی دوباری تولد توی سفر رو تجربه کردم ، خیلی حس خوبیه . بهترین کار رو می کنی :)
بهروز..نمردم و یه کارم بهترین شد:)
29 ساله ی مهربونم 29 سالگی رو برات پر از اتفاقات خوب آرزو میکنم و امیدوارم اولین پست 29 سالگیت با این کلمه شروع بشه:
شاااادم
از ته قلبم برایت از خدا آرامش و شادی میخوام باران جان
ممنونم عسللللللللللللللللللللللللللل...:) از داشتن ِ شما خیلی شااادم...شاااااااااادم:)
به دنیا اومدنت مبارک باران دماغ سربالای عزیزم
تا حالا فکر نکرده بودم که میشه برای اضطراب و نگرانی ها هم جا خالی داد...
باران، بیست و نه که سهله ... چهل و نه سالگی هم که برگردی باید شیرینی به دنیا اومدنت رو به ما وبلاگیون بدی
فنجون جون...بیا خونه مون شیرینی بخور:)))
باشد .... با وجود اون گربه ی پشمالوی چشم سفید من کوووفت بخورم اصلن! وییییییی فک کن دمبشو بماله به پشتم ، اوه اوه اوه ...
میام دم خونتون، با زنبیل بفرست بیاد پایین
:))))))))) زنبیل داره تبدیل به یه عنصر دهه ی شصتی می شه...می دونی؟؟...الانا دیگه زنبیل پیدا نمی شه آخه:)