Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

کج بُعد

 

تلنگرش از این حرف زده شد که امیر گفت:" می دونم از آقای میم متنفری ..ولی لازم نیست این قدر تابلو بهش این رو بفهمونی.حس ِ تو مربوط به خودته...فکر نکنم نیازی به این باشه که اون هم از حس تو خبر دار شه".بعد هم طبق عادت همیشگی اش شروع کرد با خودکارها و هایلایت ها و مداد رنگی های روی میزم ور رفتن.از کوره در رفتم و دست اش را از روی مدادهایم با شدت پس زدم و تند گفتم:" امیر بس کن خواهش می کنم...من نه انرژی مهربون بودن دارم...نه حوصله ی مودب بودن...می فهمه که می فهمه...چی کار کنم...دست نزن به اینا!"

عینک اش را جابه جا کرد و گفت:" اما آدما یه سری خصوصیت خوب هم دارن...تو فقط داری بُعد ِ بد شون رو می بینی..فقط هم که آقای میم نیست...خودت می دونی...یه جورایی با همه.. ." و دوباره دست اش می رود طرف هایلات ها.این دفعه محکم تر دست اش را زدم کنار و گفتم:" من اصلا آدم ِ "بد بُعدی " هستم تو هم چون اتاقت توی اون واحده...هنوز چیز ِ گندی توی" بُعدت "پیدا نکردم...وگرنه حوصله تو ندارم....چند بار بگم اینا رو به ترتیب می ذارم ..باهاشون ور نرو..." و می رود.

خوب که فکر می کنم می بینم راست می گوید.چند وقت است که محسوسانه "بد بُعد" شده ام.انگار کن که بدون  این که حواسم باشد و بدانم  یک شب بیدار شده ام و همه ی آدم های دور و برم را جمع کرده ام توی یک شیشه ی خالی ِ مربا و بعدخوب تکان شان داده ام و بعد یکی یکی از توی شیشه در آورده ام و روی هر کدام یک برچسب زده ام و بعد رهایشان کرده ام." خانم  میم...برچسب زرنگ بازی و دروغ....آقای میم..برچسب روی اعصاب بودن...آن دخترک توی باشگاه  حسود .... آن یکی مربی ...خودش را شکیرا می بیند توی آیینه....خانم   ی...فضولی ِ بیش از حد.  ف  بی دهان بودن اش...و الا آخر.

نتیجه اش این شده که این روزها فقط دنبال یک سوراخ می گردم که  با سر بروم آن جا و  حتی هیچ غریبه ای هم نباشد .نه دیگر روحیه ی چت کردن دارم  این روزها و نه تلفن جواب می دهم.نه دلم غریبه گویی  می خواهد و نه آشناجی* .شاید فصل که عوض شود...بهتر شوم..دوستان جان

 

*غریبه گویی : گفتگو با غریبه ها

آشنا جی: وراجی ِ آشنایان!

نظرات 2 + ارسال نظر

چه شبیه همیم باران...
فکر می کردم فقط من اینجوریم.............................

محمد 1391/05/03 ساعت 01:19

نه غریبه گویی
نه آشناجی
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد