Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

دست و دوست

در آستانه تابستان

 در این شب بارانی

دست و دست

دوستت دارم و دوستت دارم 


عاشقانه های زیر ِ لب ِ تو و ..زیر ِ لب لعنت  فرستادن ِ من به همه ی آستانه های تابستان و شب های بارانی و دست ها و دوستت دارم هایی که صبح هیچ اثری ازشان نمی ماند...

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 1391/03/30 ساعت 01:04

از این سو
باران
در واپسین روزهای بهار
غبار
می شوید از روی خسته زمین
و ما
که به غم آلودگانیم ...

sama 1391/03/30 ساعت 09:30

نسل سوخته 1391/03/30 ساعت 12:09

:)
ریمیا کجاست؟
دخترک خبرب ازش نیست؟!
:)

هست...اما خسته ست!

فنجون 1391/04/03 ساعت 08:01 http://embrasser.blogfa.com

باران اجرای تئاتر چطور بود؟؟؟؟‌
آن پنج روز به خوبی تموم شد؟

yasi 1391/04/03 ساعت 23:07

هر روز صبح میگم امشب بهش میزنگم شب تا این حدودا کار دارم یعنی خ دیر...دوباره میگم فردا ولی...
دلم خیلی برات تنگ شده:(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد