Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

مرسی پپسی

یک جای بلندی نزدیک خانه مان است که برادرک با دوست دخترک اش هر شب  نیم ساعت می روند آن جا و شهر را تماشا می کنند.یک جای بس بلند و دنج است حوالی بیمارستان محک که فضای بازش بس باز است و جا برای انسان  بس   فراوان.

امروز برایم یک عکس فرستاده که این همان مکان است !!!



می گویم: "عجب این قدر شلوغ می شود شب ها آن جای دنج و بالا؟"

می گوید: "نه خیر...این عکس همان شبی ست که قرار بود لوگوی پپسی بیفتد روی ماه!!!"


من هم که از زمین و زمان و ماه و خورشید بی خبر بودم ، بدون این که تبدیل به ضایعات شوم  و در حالی که سعی می کنم طوری به نظر نیایم که از نسل ‌ آن ها نیستم می گویم : "آهاااان..دیشب بود؟"..و بعد هم با یک سکوت مرموز و تردید وحشتناک و هشت دور آب دهان قورت دادن و  صد تا صلوات نذر کردن و این طرف و آن طرف فوت کردن  با صدای آرام می پرسم:" حالا واقعا افتاد؟".سکوت برادرک آن قدر سنگین می شود که دو دستی می خورد روی  سرم و یک ندایی می پیچد توی سرم که :" آخه این سوال بود؟؟؟..واقعا افتاد؟؟؟؟...آره افتاد حیف شد ندیدی!!!."  یاد مدیر عامل پپسی افتادم که آمده بود ایران و  توی تور ِ وی آی پی ِ آن سال ، جزو توریست ها بود و برایش توی رستوران نرگس خاویار پارتی گرفتیم و برای تولدش هم یک کیک به شکل ِ پپسی سفارش دادیم.چه قدر با شنیدن ِ این خبر خندیده و چه قدر یاد ِ سفرش به ایران افتاده.

برادرک کلی حرف برای گفتن دارد.همین  طور پشت سر ِ هم تعریف می کند و من هم پشت ِ سر هم دردم می آید از ساده گی هایمان.از باکس های پپسی می گوید که مردم خریده بودند تا با ماه عکس بیندازند ، از مینی بوسی که معلوم نبود از کجای تهران رفته بود آن بالا ، از تلسکوپ هایی که کاشته شده بودند برای ثبت این لحظه ی تاریخی!...از خانواده هایی که آمده بودند پپسی خوران!..می گوید و می خندد ...می شنوم و یک جای قلبم مچاله می شود.می گویم:" خوب شد که نمی دانستم و نبودم و ندیدم..وگرنه افسرده گی می گرفتم!".می گوید:" آره نبودی...اما اون سوالی که پرسیدی...در حد ِ تلسکوپ آوردن بود خدایی!!..واقعا چرا پرسیدی ؟..آخه چی فکر کردی؟؟؟".به شیطنت اش می خندم.خب خنده هم دارد .من هم از همین جماعتم.از همین خاکم...از همین مردمی که توی همه چیز آخر باشند...توی "باور" همیشه اول اند.از همین مردمی که هر چه می کشند از باورهایشان است و بس.حتما یک کمپانی ِ  غول مثل "پپسی " باید دوباره می آمد و نشان می داد که این ملت هنوز سر به هوا هستند ؟؟حتما باید بعد از تایپ ِ " لوگوی پپسی در ماه " توی گوگل بلافاصله کلمه ی ایران بیاید؟..پوففففففف...مرسی پپسی.برای این که یادمان انداختی ما ایمان آورنده هایی بس جدی هستیم.همین.


نظرات 5 + ارسال نظر
ParNiyan 1391/03/18 ساعت 12:01 http://hamideman.blogsky.com

منم جز همین نسلیم که میگی ولی بی خبر بودم مث خودت ، نمیدونم چرا این همه هیاهو به گوشم نرسید !!

خروس 1391/03/18 ساعت 19:43

وااااای باز هم رو ماه نقشی اوفتاده. بدو بدو فرار کن زندگیتو نجات بده

سربه هوا 1391/03/21 ساعت 11:04

سر به هوا؟ این ملت ٍ ... ؟؟؟ بی انصاف!!!!!!!

مانا 1391/03/22 ساعت 17:24

منم فقط میگم مرسی پپسی

یه وقتا اینجور مواقع گریه م میگیره بعد یه وقتا هم یه گوشه میشینم و به حال خودم و بقیه زار میزنم و غصه میخورم...طفلک ملت ساده طفلک من ساده و من های ساده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد