خواب میدیدم که دخترکان آپارتمان یکی یکی سربریده میشوند!فقط پنج تای دیگر باقی مانده بودیم و مثل سگ میترسیدیم.من گفتم چاره اش این است که تنها نمانیم.همه ی این هایی که کشته شدند تنها خوابیده بودند.دخترکان قبول کردند و دو به دو شدیم و آن ها رفتند خانه های شان و من تنهاماندم!..برگشتم توی خانه و داشتم از ترس سکته می کردم که از خواب پریدم.ساعت سه بود.کورمال کورمال رفتم طرف هال و همه ی چراغ ها را روشن کردم.همه ی چراغ ها..دستشویی ، حمام ...حتی تراس ، که مبادا قاتل از جشم هایم پنهان بماند.از توی راهرو یک جور صدای جیر جیر freaky می آید.ترنج مثل میخ نشسته پشت در ورودی و جم نمی خورد.گوش هایش را آن قدر تیز کرده که می ترسم بروم و بغل اش کنم مبادا که تیزی ِ گوش هایش برود توی چشمم و با این همه چراغ روشن قاتل زنجیره ای را نبینم!.حالا هم لباسم را عوض کرده ام و با مانتو و شلوار نشسته ام روی مبل رو به روی در!( خنده دار است اما فکر کردم ظاهرم تحریک کننده نباشد شاید رحم کند!..مسخره است ولی وقتی می ترسی همه چیز به ذهنت می آید).دارم ترس لرز میزنم و منتظرم که نوبتم شود! .مدت ها بود این طور نترسیده بودم..ضربان قلبم دقیقا مثل دقیقه ی سی و پنج ِ کلاس ایروبیک شده!..ساعت سه و نیم بود که از روی ناچاری زنگ زدم به برادرک که "من می ترسم"...اون هم توی خواب و بیداری سعی کرد نهایت دلگرمی را بدهد و گفت:" نترس..بخواب"!!!!! و خوابید!!!!اگر جان سالم به در ببرم درست اش می کنم!!!
.هوا کی روشن می شود؟:(
زمان را از دست رفت خانم! گیرم زیادی ترسیده باشید
شیطون! این نوشته شاید یه دعوت هست برای ..... تا تنها نمونی که بترسی .....
هرجور که شما راحتید:)
خوش به حالت که تو آپارتمان خوابت میبره
چقدر عجیب، چقدر پر اضطراب!
مردن در بیداری، زنده بودن در خواب، تعلیق بیاختیار هستی، از دست رفتن تکیهگاه، برای چه اشک میریزیم، برای که؟ هراسمان باری، از نبودن چیزهایی نیست که ادامهی زندهگیمان بهطور تام بهانها بستگی دارد، وحشتمان از بودن چیزهایی است که بودنشان را حس میکنیم اما برای اثباتشان نه انگیزهیی داریم و نه حقیقتی در دست، تا با نشستن بر بال آن امنیت را احساس کنیم.
چقدر عجیب بود این یادداشت، چقدر دلهرهانگیز بود این احساس و من با خواندناش تعادلام را از دست دادم.
من زیاد تنها بودم و شب های زیادی تنها خوابیدم ... اما معنی ترس تورو خوب میفهمم... حتی اون مانتو پوشیدنت رو ...
حالا که نوشتیش، دیگه بهش فکر نکن.باشه؟
فرندز داری ؟ بشین فرندز نگاه کن ، یعد 2 و3 اپیزود یادت می ره :)
دیر گفتی اما خوب گفتی:)
بعضی وقتا منتظر یه قاتل میشی شبا، شاید بیاد لااقل قبل از کشتنت به حرفهای شبونت یکم گوش بده
و ازش خواهش کنی که کارش رو بکنه................