Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

I will always love you

یادم می آید  یک  روزهایی روزشماری می کردم برای شب ولنتاین.حتی وقت هایی که هیچ کس توی زنده گی ام  نبود باز هم انگار این شب برایم شب خاصی بود.گرچه هیچ حس یا خاطره ی خاصی را برایم زنده و تداعی نمی کرد و آن  قدرها هم ریشه توی فرهنگ و زنده گی ام نداشت ، اما همیشه دلم می خواست این شب یک طور ِدیگر باشد.شبیه شب های دیگر نباشد.دیشب که دخترها  ها با کلی ذوق سر ِ کلاس پریدند بالا که :" تیچر فردا شب ِ ولنتاینه!" باورم نمی شد که فراموشش کرده باشم.فکر کنم لبخند ِ روی لبم بدجوری ماسیده و ترک خورده بود چون  بعد از لبخند ِ من دیگر هیچ کس بحث را ادامه نداد.تمام مدتی که درس می دادم خاطره ی  آن شبی توی ذهنم بود که از سر ِ کار زود برگشتم خانه  و  روی میز ،  کلی قلب و شکلات  و شمعدان  و شمع چیدم    و وقتی وارد خانه شدی ، چشم های ات پر از اشک شد و گفتی که یادت نبوده.همان بلوز قرمزی را پوشیده بودم که برایم خریده بودی و دوستش داشتیم. نشستم روی پای ات ، و خاطره اش شد همان عکسی که هربار می روی سفر می گذاری توی چمدان ات.سال های زیادی از آن روز نمی گذرد اما نمی دانم چرا حس می کنم دیگر از من انرژی ای برای این کارها باقی نمانده.پیر نیستم اما احساسم پیر شده انگار.گویی تمام شده ام یکجا.یک خراش هایی روی زنده گی دو نفره مان افتاده که   شاید دیده نشوند  اما بد جوری حس می شوند.بی حوصله گی ها و از کوره در رفتن های تو ، بی فکری ها و گیج بازی های من ، خسته گی ِ مداوم  این روزها که رهایم نمی کنند...سردردها و مریضی ِ تو...انگار رمق را از زنده گی مان  گرفته.  ولنتاینی که من با گل و شیرینی و عطری که دوستش داری آمدم  خا نه و آشوبی که به پا شد یادت هست؟...یا  ولنتاینی که دو تا فندک زیپو خریدم؟...یا   ولنتاینی که باران می آمد  و مثل همه توی خیابون ازادی راه می رفتیم و تو را  کشیدند و  بردند توی پس کوچه های خلوت و وقتی ازمن پرسیدند باتو چه نسبتی دارم با عصبانیت گفتم:" نسبت ِ بی نسبیت !...اگر اونو بردین.. منو هم باید ببرین!" ....

دهنم گس می شود  از این  همه خاطره ی "نرسیده" که نه شیرین اند و نه تلخ. میترسم ولنتاین هم برایم بشود  مثل روز تولدم. پر اضطراب ... پراز درد های همیشگی .مطمئنم که امشب هم یادت نیست.یا اگر هم باشد مریضی ات نمی گذارد فکر کنی به این که امشب را بهانه کنیم و بنشینیم پشت میز و با هم قهوه بخوریم...کاش هیچ وقت آن اتفاق نیفتاده بود...کاش هیچ وقت ندیده بودمش...کاش میدانستی  به قول ِ خودت شیطنت ِ مردانه ات چه به روز خوشی  هایم آورد...کاش می دانستی عمق ِ همه ی لذت هایم همان شب رسید به یک میلیمتر...کاش می توانستم جمع و جور کنم این خود ِ مثل جیوه پخش شده ام را...


من اما چیزی درونم وول می خورد که بروم هایلند و برایت یکی از آن افتر شیو های گران ِ آمریکایی بخرم و بیست هزار تومان بدهم تا کادوی مخصوص اش بکنند و با کیک و شیرینی  شب بیایم خانه و مثل آن وقت ها که همه ی احساسم تمیز و عمیق بود بپرم بغلت و صورتم را بچسبانم به گردنت که  I will always love you.....







_________________________________

پ.ن.1.ویتنی هاستن باید همین دم ِ ولنتاینی بمیره آخه؟؟!:( غصه ی خواننده ی محبوبمون رو هم بخوریم آخه؟؟؟؟!!!:(


I wiill always love you     دانلود

نظرات 2 + ارسال نظر
خروس 1390/11/24 ساعت 18:02

کاش برای ولنتاین هم یک کتیبه میخی یا یونانی مینوشتن
و چند تا ترک و شکستگی مینداختن روش و یک باستانشناس هم استخدام میکردن که بره کشف اش کنه
اینجوری هم من باورم میشد هم باستاشناسه یه نونی میخورد

اینم یه روز مثل همه ی روزاست فقط بهانه اش فرق داره...کتیبه به چه دردت میخوره؟؟

خروس 1390/11/24 ساعت 22:40

آخه من داستان زیاد میخونم و حسابی قاطی کردم . یکی از داستانها این بود ولی چه کسی این روزها حوصله یا وقت داره. گمونم فارسی این داستان هم وجود داشته باشه
http://www2.hn.psu.edu/faculty/jmanis/bible/esther.pdf

شاید بتونم همینو بخونم!.. خروسا چه چیزایی می خونن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد