Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

زمستان ِ بهار

من نمی دانم آن چیزی که توی دنیا هست و همه ی دنیا را یک جور ِ حاجی فیروز واری می رقصاند چیست.خداست..انرژی ست...مجموعه ی عوامل طبیعی ست...نمیدانم.اماخوب  میدانم...همان قدر که بزرگ و دوست داشتنی است ، نامرد و پست فطرت هم هست.همان قدر که توانا و کوفت و زهر مار است ، ذات اش پلید و مارصفت هم هست.و الا اگر نبود ، که مادر ِ بهار نباید یک ماه قبل از به دنیا آمدن ِ بچه ی بهار ...تنهای اش بگذارد.توی این زمستان ِ سرد ِ لعنتی !.. اگر نبود که نباید کاری می کرد که بهار مجبور شود این هفته های آخر را توی بهشت زهرا بگذراند. اگر اندازه ی سر ِ سوزن وجدان داشت ، یک ماه ، فقط یک ماه دیگر صبر می کرد...


پ.ن.ها: حالم گرفته است ریمیا.تلفنم که زنگ خورد و ،  اسم ِ امید را دیدم ،   همان جا وسط ِ راهرو   روی زمین نشستم.همان جا گریه کردم ..همان جا فحش دادم...همان جا  زنگ زدم و قربان صدقه ی بهار رفتم...همان جا خوابم برد..  انگار دیشب همان جا مردم!.امروز هنوز   خودم را همان جا حس می کنم.دلم می خواهد همان طور ولو شوم روی زمین و سرم را از پشت بزنم به دیوار...

حالا آمده ام سر ِ کار! نیامده ام که...کشانده ام خودم را...دلم آن جایی ست که دارند مادر ِ بهار را می کارند توی خاک.اما نیامدن ِ امروزم مساوی می شد با هرگز نیامدن ام..

دوروز مانده به سفرم...بهار را چه طوری ببینم امروز؟...چه قدر سنگینم...

نظرات 3 + ارسال نظر
سما 1390/10/04 ساعت 11:40

سفر.....سفر مادر بهار...
اینکه دل ما تنگه تنگه تنگه دلیل این نیست که سفر بدیه
خدا میدونه چقدر دلم واسه مامان تنگه
سفرش به سلامت
.
.
.
تو هم پاشو ... محکم باش... بایست ..میگذره... میگذره میگذره...میگذره...میگذره...میگذره...احتمالا میگذره

بهم زنگ بزن

کاشکی یه کم " وجود " داشت :(

یه کم نه...کاش وجود داشت!

سلام باران عزیز
باران عزیز
باران عزیز
نمی دونم چی بنویسم؟ این چند پست آخر رو خوندم. حیف که ترسیده م همیشه از بد گفتن به همونی که به قول تو نمی دونم کیه؟ حیف که زیاد بلد نیستم بد و بیراه بگم.. یعنی راستش اصلا بلد نیستم. حتی توی خودم هم بلد نیستم فحش بدم چه برسه به این که بخوام با صدای بلند حرفی بزنم که تا به حال توی عمرم از دهنم خارج نشده.. نه فقط برای بهار.. که برای این زمستون لعنتی که سال های ساله از این حوالی رختشو جمع نکرده و نرفته..
داری می ری؟

من وقتی درد دارم ...از هیچی نمی ترسم.از هیچی.
نمی رم...برگشتم:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد