کاش امروز یک دختر داشتم .از آن دخترهایی که تا گوشواره شان هم عروسک ِ کیتی است و می روند مهد کودک.تا بروم دنبال اش و ببرم اش سوپر استار تا حسابی بازی کند و بعد روی یک میز دو نفره بنشینیم و او ساندویچ اش را گاز بزند و من نگاه اش کنم و فکر کنم که چه قدر دوست اش دارم.بعد هم برویم خانه و با هم روی تخت بخوابیم ...و بعد از ظهر بیدار شویم و با هم ژله با بستنی بخوریم و بعد اسباب بازی های اش را بیاورم و بنشینم کنارش و باهاش خاله بازی کنم.بعد یک سه پایه ی کوچک داشته باشد که بگذارم کنار سه پایه ی خودم و بنشینیم و حرف بزنیم و نقاشی کنیم.بعد یک دفعه آسمان رعد و برق بزند و شروع به باریدن کند و ما با هم بپریم پشت پنجره و بیرون را تماشا کنیم و همان وقت همه ی غم ِ عالم بریزد توی دل ِ من و آروز کنم که کاش لااقل دخترک ام توی این خراب شده به دنیا نمی آمد ، و کاش بتوانم بزنم زیر ِ همه چیز و ...بعد نگاه کنم و ببینم که دخترکی ندارم و فقط سه پایه ی خودم است که گوشه ی اتاق افتاده و از این جور حس ها...!همین.در همین حد.همین یک روز.نه یک سال.نه نیم روز.همین یک روز ِ امروز ِ اولین روز ِ آذر.!
تو اون دختر رو داری ، و اون خودتی :)
اسمم رو یادم رفت :-"
من یادمه:)
بسمه تعالی
دعای باران چرا؟!...دعای عشق بخوان!
این روزها دلها تشنه ترند تا زمین...
!!!!!!!!!!!!!!!!!! این کامنت ربط ِ مستقیمی به دخترم داشت!!!!
منم همیشه آرزوم بود یه دختر داشتم.....
دیر شده اما آرزو هرگز از یاد آدم نمی ره. حتی همین دیشب خوابش رو می دیدم اما توی خوابم پسر بود...