کاش می شد گذاشت اش توی سبد و کلی بهش نمک زد...تا همه ی تلخی هاش قطره قطره بیان بیرون...
____________________________________________________
پ.ن.1.بچه که بودم مادر بزرگم ، یه همسایه داشت که همیشه فکر می کردم اسمش "بادمجونه!". چند وقت پیش از مادر بزرگم پرسیدم:" راستی بادمجون خانم چی شد؟" ..مادربزرگم اونقدر خندید که اشک از چشماش اومد.!..تازه فهمیدم اسم خانومه "بادام خانم " بوده که بعضی ها که خیلی دوسش داشتند صداش می کردند"بادام جون"!