Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

hallucination

خیابان جای سوزن انداختن نیست.می گویم "چه خبر است؟"

می گوید:" دعوایی شده و توی گیج گاه اش چاقو زده اند..بعد چاقو را نتوانسته اند در بیاورند..چرخانده اند..چاقو را در آورده اند و فرار کرده اند!"


از میان جمعیت حیران رد می شوم.یک نفر فریاد می زند:" خودش است".چند نفر می ریزند سرم....

یک نفر چاقویی به گیج گاهم می زند.خوردن نوک چاقو به فکرهای زمخت و سفت ام را حس می کنم.می گویم" بچرخون اش..دو دور...سه دور...چهاردور...بذار هر چی هست چرخ شه بیاد بیرون..." همه فریاد می زنند:" بچرخون"...یک دور...دو دور...سه دور... و چاقو را بیرون می کشد و با آن همه ی سرم می ریزد وسط خیابان "..همه فریاد می زنند:" فرار کنید"..همه فرار می کنند و من به جان دادن فکرهای ام نگاه می کنم و ....راحت می شوم!

  

نظرات 2 + ارسال نظر

http://dialogue-with-myself.blogspot.com/2009/07/blog-post_03.html

ستاره 1389/12/29 ساعت 02:27 http://ecoli.persianblog.ir

اینو خودت نوشتی؟!...منو یاد کافکا انداخت

کافکاش کجاش بودش؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد