Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

A Real Virtuality

11:00


جای همیشه گی  ِ شب های ام نشسته ام.توی اتاق پذیرایی ، بین مبل و میز .پاهای ام را توی شکم ام جمع   کرده ام و همان طور که مچاله شده ام ، توی اینترنت دنبال یک مدل فرانسوی برای تابلوی بعدی ام می گردم. یا هوی ام را  که Sign In می کنم ، پنجره ی پی ام  باز می شود.اسم توست!...خیلی وقت بود با تو چت نکرده بودم.می گویی:" نخوابیدی؟"

_.." نه.دارم دنبال مدل می گردم.این رو ببین...به نظرت چه طوره؟"

_" باز نمی شه..."

_ "پس بعدا نشون ات می دم."

شکلک بوس میفرستی.


12:20 


 ..برای ات می نویسم که:" خانم ات...بهت گیر نمی ده تا این موقع چت می کنی؟"...شکلک قاه قاه می زنی و می گویی." گاهی..اما راست اش نه..شوهر تو چی؟..کجاست؟"...من هم شکلک خنده برای ات می زنم که" اونم توی اون اتاق داره چت می کنه.صدای چرق چوروق کیبوردش میاد...دو دستی داره چت می کنه!"...و میخندیم.



1:00


 .خواب ام گرفته.برای ات می نویسم که " من می رم بخوابم.."..می گویی" من هم...چراغ رو خاموش کن..در رو هم قفل کن...لطفا!"..می گویم "باشه..تو هم مودم رو یادت نره.."..می گویی:" چشم!"...

 ...در را قفل می کنم و می روم توی اتاق  .روبروی آیینه ایستاده ام و دارم  بند لباس خواب  ساتن مشکی ام را می بندم  که می آیی.از توی آیینه نگاه ات می کنم و می گویم :" مودم رو خاموش کردی؟"..از توی آیینه نگاه ام می کنی...عینک ات را برمی داری..دست ات را توی موهای ات می کشی و می گویی:" اره..گفتم که چشم!"..

 

و چراغ را خاموش می کنی


  Sign Out میشویم...

نظرات 5 + ارسال نظر
محمد 1389/12/14 ساعت 13:49

به یک داستان مدرن بشتر می ماند تا یک واقعیت ِ ...

مممم...میتونه یه مجازیت ِ واقعی در قالب یک داستان مدرن هم باشه!!!

نازی 1389/12/15 ساعت 10:22

من هیچوقت زندگی مشترک نداشته ام اما قطعاْ این تصویری نیست که ازش توی ذهنم دارم. دلم می گیره باران. دنیا داره کجا می ره؟

دنیا داره یه جایی می ره که قطعا دل من و تو رو نمی بره:(..ما می مونیم و این همه دل گرفتگی های هرروز...

خروس 1389/12/17 ساعت 18:40

کی میدونه شاید اون آی دی آقاتون بوده

امکان نداره!!!..خواب زمستونی بودین خروس خان؟

شاید یه روزی برسه که دیگه نشه تشخیص داد من واقعی کجاست ... شاید اون روز دیگه بشر از همیشه ی تاریخش خوشبخت تر باشه .

ستاره 1389/12/20 ساعت 01:05

دوست داشتم مثه داستان مسموند وبهر خال قشنگ بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد