Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

آقای معصومی واحد ِ روبرویی ِ ماست...

یک اقای پنجاه  و چند  ساله..لاغر و خنده رو.اولین باری که دیدم اش جلسه ی ماهیانه ی ساختمان بود.من هم تازه وارد بودم و هم تنها جنس مخالف ِ حاضر در جلسه .هوا سرد بود و مدام به من اصرار می کرد که "شما بفرمایید بالا...ما خودمون صحبت می کنیم". همان شب همه ی همسایه ها ، به زور مدیریت ِ یکساله ی ساختمان را انداختند به آقای معصومی .شاید چون فکر می کردند که بازنشسته است و وقت بیشتری دارد.آن شب اولین و آخرین باری بود که همه ی همسایه ها را یک جا دیدم.بعد از آن دیگر معمولا توی جلسات ،   فقط من هستم و آقای معصومی و گهگاهی هم اقای امیری.تقریبا هر دوروز یکبار اقای معصومی را می بینم.روی پله ها ، توی حیاط ، موقع چسباندن ِ کاغذ به تابلوی اعلانات...اب دادن ِ باغچه...موقع درست کردن ِ قفل در حیاط.

هراز گاهی که شب ها از کلاس بر می گردم و او توی حیاط است، می گوید "خانم فلانی وایمیسید من زنگ بزنم همسایه ها بیان یه جلسه بذاریم؟"...من هم میخندم و می گویم :" باشه من وایمیسم ، اما اونا نمیان".

دیشب هم روی پله ها دیدم اش ، خواستم بپرسم که ما برای شارژ عقب نیستیم؟...اما کلاسم دیر شده بود و فکر کردم :" فردا و پس فردا هم اقای معصومی را می بینم...اون موقع ازش می پرسم!"

 

نمیدانم چرا امشب از خانه ی آقای معصومی ، صدای گریه و شیون می آید. حتما دوستی یا فامیلی فوت کرده و همه می آیند خانه ی آقای معصومی.خب حتما چون بزرگ ِ فامیل است دیگر...پسرانش هم بدجوری گریه می کند.خانم اش هم هی ضجه می زند.چند بار که مهمان های شان  روی پله ها بودند ، در را باز کردم و گفتم :" می شه یه لحظه به اقای معصومی بگید که بیان..."...اما فکر می کنم که طرفی که فوت کرده خیلی عزیز بوده ، چون مهمان ها از شدت گریه جواب هم ندادند...

 

یادم باشد   فردا که او را توی پارکینگ دیدم ، حتما  بپرسم که دیشب برای مرگ چه کسی گریه می کردند؟ !

 

____________________________________

عنوان:و مرگ گاهی به نزدیکی ِ دیشب روی پله ها ست!


    

پایان: « اخراجی ها 3 » قربانی گرفت!

نظرات 1 + ارسال نظر
خروس 1389/10/22 ساعت 18:09

۵ ساله آپارتمان نشین شدم ۲ ماهه گذاشتم واسه فروش میفروشم میرم یه طویله در بست تو حومه شهر میگیرم اما بر نمیگردم تو آپارتمانهای مزخرف بر نمی گردم . میبینی اعصاب رو یادم رفت بگم روحت شاد آقا معصومی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد