Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

animal farm

طبق معمول این صبح ها ، خودم را از رختخواب می کَنَم .نمیدانم شب ها چه مرگم شده .الان درست ده شب است که بین ساعت یک تا سه از خواب بیدار می شوم.میروم توی آشپزخانه ، یک لیوان آب می خورم بعد پنجره را باز می کنم و پشت میز کوچکی که زیر ِ همان  پنجره است می نشینم و به دلیلی کاملا نا معلوم به آسمان زل می زنم و نیم ساعت بعد که انگار جن ها از سرم می روند...بر می گردم و میخوابم.همین نیم ساعتِ  شبانه ، صبح ها جانم را برای بیدار شدن می گیرد.

به سختی آرایش چسبنده ای  که نتیجه ی بی حوصله گی ِ شب قبل برای شستن  اش بود را پاک می کنم.  در واقع امروز را باید خانه می ماندم و استراحت می کردم اما این جلسه های ایزوی نفرین شده انگار تمامی ندارد.من نمیفهمم که استاندارد ایزو در کشوری که حتی  پرزیدنت اش کوچک ترین بویی از استاندارد  یا چیزی شبیه استاندارد نبرده ، به درد ِ چه کوفتی می خورد؟جز آزار ِ من هیچ! جر گند زدن به پنج شنبه ای که این همه منتظرش بودم ، هیچ.جز کنسل کردن کلاس فرانسه..هیچ!


***

یک تاکسی جلوی پایم می ایستد.خوشحال از این که   صندلی جلو خالی است ، می نشینم.اولین مسافر هستم.بعد خوشحال تر ازین که ماشین گرم است ، فرو می روم توی صندلی و گوشی هایم را از زیر ِ شالم توی گوشم می گذارم و..دیگر هیچ چیز نمی شنوم.تقریبا نزدیکی های شرکت هستم که متوجه می شوم راننده ی بیچاره هیچ کس را نتوانسته سوار کند.چند بار تلاش اش را برای رسیدن به مسافرانی که جلو تر ایستاده بودند دیدم .اما درست همان موقع یک ماشین دیگر جلوی او ترمز کرد و مسافران را سوار کرد.یک لحظه بر می گردم و نگاه اش می کنم.پسرکی جوان و مرتب.دلم می سوزد.برای تقلا کردن اش برای سوار کردن مسافر.بارها شده بود که سوار تاکسی شده بودم و وقتی مسافری نبود ، راننده پیاده ام می کرد و می گفت :" من با یه نفر که نمیتونم برم!".توی دلم می گویم به خاطر من این همه راه را امد.

کرایه ی مسیری که سوار شده بودم هفتصد تومن  بود.نزدیکی های شرکت که شدم  یک هزار تومنی از توی کیفم در آوردم و گفتم :


_" بفرمایید.بقیه اش هم باشه".


می گوید:" بقیه اش هم باشه؟؟؟؟؟..صد تومن دیگه باید بدین خانم!!".


برق از کله ام می پرد .فکر کنم ان چنان پرید که از امشب هیچ جنی سراغم نمی آید.خنده ام می گیرد.موزیک ِ توی گوشم  را قطع می کنم و می گویم:


_" کرایه هفتصد تومنه ، بقیه اش هم به خاطر این که با یه نفر این همه راه رو اومدین برای خودتون! .جریان این صد تومن دیگه چیه؟"


.کمی صدای اش را بلند می کند که" نه خیر خانم محترم ، کرایه هزار و صد تومن شده!"نگاه اش می کنم و باز نمیتوانم جلوی خنده ام را بگیرم.


_" از کی تا حالا؟".بدون این که نگاه ام کند می گوید :" از  همون موقع که رییس جمهورتون ....زد به مملکت!.ناراحتین برتون می گردونم!"


.این حرف اش که دیگر واقعا خنده دار بود.باز می خندم و  و در حالی که یک پونصد تومنی به طرف اش دراز می کنم می گویم:"  ایشون که الان تشریف ندارن این جا.!الان منم و شما و یه کرایه ماشین .بفرمایید.اصلا من فکر می کنم که کرایه هزار و پونصد تومنه.این هم پونصد تومن.بقیه اش هم مال خودتون.من همین جا پیاده می شم.".می زند بغل و با غر غر می گوید :


_" نه خیر وایسین چهارصد تومن بقیه تونو بدم.مگه من حروم خورم که چهارصد تومن بخورم؟".


با چنان اخمی حرف می زند که تا خنده ام بند می آید دوباره خنده ام می گیرد. 


_" نه آقای محترم  حلال ات ، نوش جان ات.اگه چیز دیگه ای هم لازم دارین بگین!...اصلا چرا این جا...بفرمایید بالا شرکت براتون بگم چایی بیارن.بیسکوییت هم هست.اگه بمونید که ناهار هم امروز فست فوود داریم..."


 نمیدانم از بس میخندیدم کلماتم را می فهمید یا نه.در ماشین را باز می کنم و پیاده می شوم.هنوز دارد دنبال بقیه ی پول می گردد...در راپشت سرم می بندم و از جلوی ماشین رد می شوم و می روم آن طرف خیابان...,و یاد ِ جرج اورول می افتم!

 



نظرات 4 + ارسال نظر
نازی 1389/10/16 ساعت 22:07

چطور خنده ات گرفت؟ اگه من بودم عصبانی می شدم. بعدشم می افتام رو دور لجبازی و احتمالاْ کلاْ کرایه نمی دادم. فحشهای ناموسی طرف رو هم به جون می خریدم. اعصابی داری ها !

محمد 1389/10/17 ساعت 08:47

تا آخر قضیه همه چیز طبیعی ژیش می رود٬ من اما هر چه فکر می کنم نمی دانم کجای این داستان آدم را یاد چه چیزی از ارورل می اندازد.

قلعه ی حیوانات ِ جورج اورول شاید.شایدم بی ربط باشه.اما من یاد ِ بی ربطی اش افتادم!

ولی انصافاْ باران تو یاد کجای قلعه حیوانات افتادی؟!!!!!!!!!!!

اقا جان من به صورت کاملا بی ربطی یاد جورج اورول افتادم.اصلا فکر کن که قیافه ی راننده هه شبیه جورج اورول بود....دست از سرم بردارین دیگه:))))

خروس 1389/10/19 ساعت 09:54

تو کل این ماجرا از یک حیوان بیشتر یاد نشده. اونوقت سر همین یه حیوون یاد قلعه حیوانات افتادی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد