من بزرگ شدن ِ کودک ِ زیبای چندماهه ی آن زنی که هرروز روی پله های مترو ی مصلی می نشیند و ویفر می فروشد را می بینم...بزرگ شدن ِ روز به روزش را.
و دیروز به این فکر می کردم که حتما تا قبل از عید آن قدر بزرگ می شود که میتواند روی پله کنار مادرش...و یا روی پاهای مادرش بنشیند و مردم را تماشا کند...
این یعنی که دوس نداری بزرگ شه؟
نه باران ... یعنی دوس ندارم ( اینجوری ) بزرگ شه[
و چند سال دیگه هم شاید پا به پای مادر ...