Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

یک دانه

دو سه روزه که بی خیال ِ استفاده ی مفید از وقت های آزاد ِ شرکت و  درس خوندن شدم و توی وبلاگ مردم می چرخم!.حالا که فکر می کنم می بینم که اصلا خیلی خیلی وقت بود که "زنجیر لاگ خونی "*نکرده بودم شاید بد نباشه که این چند صباح ِ باقی مونده از این هفته رو هم بدین منوال سپری کنم!


دو دانه

 من توی زنجیر خوبی افتاده بودم یا واقعا همه این قدر خوب می نویسند!!!من خیلی پرت و خارج از خط قرار دارم  یا واقعا این  دخترهای همسن و سال خودم این همه  میفهمند و به همه چیز این قدر دقیق نگاه می کنند.! ازین دختر فهیم ها چرا دور و بر ِ من پیدا نمی شه که لااقل روزی یه سیلی به احساس و شعور من بزنن بلکه به خودم بیام؟

...


سه دانه

 نمیدونم ریمیا...اما احساس می کنم دارم یه دوره ای رو توی زنده گیم می گذرونم که ترجیح میدم فکر و نظر ِ  آدما  رو بدون ِ این که صداشونو بشنوم  ، بخونم.مطمئنم که تا لااقل یکسال دلم برای "صدا" تنگ نمی شه.



چهار دانه

الانم هر چی فکر می کنم که برای چی اومدم این جا و چی میخواستم بگم..یادم نمیاد.فقط حس می کنم قراره یه چیزی بنویسم که یادم نمیاد.شایدم اینا apéritif  

باشه و باید منتظر غذای اصلی باشم.از اول که شروع کردم به نوشتن هر خط که تموم شد موزیک رو عوض کردم. هنوزم پیداش نکردم اون موزیکی که نمیدونم کدومه.



ادامه ی چهارمین دانه

فهمیدی مرض ام رو این روزا؟...یه چیزی میخوام بخورم..اما نمیدونم چیه!...یه چیزی میخوام بخونم..اما نمیدونم دقیقا چیه!...یه کاری می خوام بکنم...اما خب راستش دقیقا نمیدونم چه کاریه!...یه چیزی می خوام بنویسم...اما ...مرضه دیگه.اگه نیست چیه؟ یه چیزی هست دیگه...اما نمیدونم دقیقا چیه!

 


صددانه

حتی به صورت ِ باسمه ای هم قادر نیستم از شب ِ دیشب که بلندترین شب سال بود بنویسم!..تنها چیزی که دیشب قلقلکم می داد این بود که کاش میشد میرفتم خونه ی مادربزرگم ! خاطره ی خاصی از شب یلدا ندارم..جز این که همیشه فکر می کردم باید جور دیگه ای به غیر ازون جوری که هر سال هست باشه!

این بود خاطره ی نداشته ی من از یلدا!

اما بدم نمیومد امروز میموندم خونه و تعدادی آدم رو زیر کرسی می کشیدم که دارن انار می خورن و خودمو هم می کشیدم پشت پنجره!




__________________

*

"زنجیر لاگ خوانی" که ریشه در  حوزه ی وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی دارد این طور رخ می دهد که  اول اش  چشماتو می بندی و خودتو به صورت کاملا تصادفی  پرت  می کنی توی یه وبلاگ.بعدش از توی اون وبلاگ یه لینک یا کامنت پیدا  می کنی و روش کلیک می کنی.بعد از توی اون وبلاگ هم همین طور تا...حدود یک ساعت.اگر از یک ساعت کمتر بشه ، می شه "وبلاگ بگردی" .اگه بیشتر شه  می شه  "وبلاگ به هدر گردی".پس بهتره که همون یک ساعت باشه. 

نظرات 1 + ارسال نظر
مینروا 1392/12/29 ساعت 00:45

شب یلداهای منم خیلی خاص نبوده. تقریبا 5-6 سال متوال و یادم میاد که بدترین اتفاقای عمرم تو این شب اتفاق افتاده. یه بارش اون دفعه ای بود که مامانم مرد و برگشت :| تقریبا حس ام بهش ترس شده تا دوست داشت یا اشتیاق یا .... هر سال انتظار بهتر بودنشو دارم اما بدتر میشه. مثه همین سال نو ها... هر سال کلی آرزوی خوب میکنیم برای هم ولی میدونیم هش چرته تا به آخر سال برسیم چه ها که نکشیدیم. ... و هر سال بدتر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد