Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

به محض این که حس می کنم دیگر نیازی به من توی جلسه نیست ، بلند می شوم و با عجله به اتاق برمی گردم که مبادا زنگ زده  باشی.موبایلم را چک می کنم.پیغامی نیست.خالی تر از همیشه، آن قدر که انعکاس ِ برخورد ناخن انگشتم را درون ِ آن میشنوم!روی صندلی می نشینم.با خودم فکر می کنم که نکند موبایلت آنتن نداده و ایمیل زدی.جی میلم را دوو بار رفرش می کنم.پیغامی نیست.صندوق جی میل ام هم آن قدر خالی است که صدای کلیدهای کیبورد درون اش می پیچد و گوش ام را کر می کند.دست و دلم به کار نمی رود.درست همین روزهایی که تو دلت می خواهد تنها باشی و من کاری به کارت نداشته باشم...انگار همه ی وجودم تو را می خواهد.آن قدر که بغض می کنم و خیابان ِ وزرا را چندین بار می روم و می آیم...دوباره فکر می کنم که نکند حواس ات نبوده باشد و به صندوق یاهو ایمیل داده باشی...

بی فایده است.هیچ خبری از تو نیست.آدرس سایت ات را تایپ می کنم...آپدیت شده است.چه خوب که لااقل حوصله ی آن جا را داری...

ناامیدانه رو می کنم به نرگس و می پرسم: " من نبودم کسی زنگ نزد؟"...بدون این که نگاهم کند..می گوید "نه".

صدای مهشید مرا به خودش می آورد که می گوید:" بچه ها اینترنت قطعه...prison Break   ببینیم".حال ام خراب می شود.به این فکر می کنم که حتی اگر سه قسمت را هم ندیده باشم...ازین که کنار تو دراز بکشم و یک قسمت را حتی از نیمه تماشا کنم..لذت می برم...

پاییز ، همیشه یک "باران" جدید برایم رو می کند که روحم هم از بودن اش خبر نداشت.فصل من است...فصل ِ ماست..یادت که نرفته؟..

این روزها خانه ای برایمان نیست..

اما خوب ، تو هستی...

عجیب این روزها دلم هوای  قدم زدن توی ونک و ولیعصر را کرده است.از آن قدم زدن هایی که  نمی دانستیم کجا می رویم..و دلهره ی هیچ چیز را نداشتیم...

...دلهره دارم...

جایی برای خالی شدن و کسی برای حرف زدن نیست.

باید تحمل کرد...

همه چیز درست می شود...

همه چیز.

تو قول داده ای.

و من روی قول های تو همیشه حساب می کنم.

نظرات 5 + ارسال نظر

شما خیلی زیبا می نویسین. من همیشه می‌ایم و نوشته‌های شما را می‌خوانم. دستم درد نکند. کار خوبی می‌کنم. من هم یک وبلاگ دارم. باز هم دستم درد نکند. اگه یه وقت وقت کردین وبلاگ منو باز کنین و بخونین.

[ بدون نام ] 1388/11/09 ساعت 00:27

:)

محمد 1388/11/13 ساعت 09:27 http://keraszard.blogsky.com

سلام

خیلی کدها توی نوشته ات بود که مرا ببرد به جایی که درست در اعماق دل آدم جایی نزدیک پرده دیافراگم حس می شود «می دانم که حتماْ این تجربه را داشته ای می گویم» اما فقط یکی از این کدها؛ کافی است تا زیر و رویم کندُ وزرا؛ ولیعصر؛ میل باکس؛ باران؛ پاییز؛ دلهره ... آه که چه بر سر من آوردی؛ چه بر سر من آمد
دلم بر تو می لرزد چنانچه بارها بر رحشه قلمت
آه که تونیستی؛ آه که تو نمی آیی....


دلم به اندازه یک جهان تنگ است
کجایی پریوش؟

خوشحالم که دوباره پیدات کردم . بعد از این همه سال !
اگه از اینکه پیدا شدی ‌؛ ناراحتی بگو تا لینکت رو بردارم .
در هر حال همیشه ار خوندن نوشته هات لذت می برم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد