Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

vol vol vol vol


یکی از متدهایی که معلم عربی مان توی کلاس استفاده می کند این است که موقعیت یا مکانی را توصیف می کند و بعد من و همکار ِ تازه_پیوسته_ به _کلاس ِ فرنگی ام باید در موردش با هم دیالوگ سازی کنیم.

گفت آماده اید و گفتیم آماده ایم و شروع کرد...که مثلا باران تو مادر ِ خانه هستی و دیوید تو پدر ِ خانه. شما در یک خانه ی بزرگ زنده گی می کنید که باغ بزرگی در آن هست. پدر و مادر ِ باران هم با شما زنده گی می کنندو شما چهارتا بچه دارید و امروز روز تعطیل است و همه توی خانه جمع هستید. پسر بزرگ ترتان مشغول کمک کردن به باران است که کیک درست کنند. پسر کوچک ترتان دارد اسباب بازی های اش را جمع می کند. شما دو تا دختر دارید که یکی شان دارد با مادر بزرگ اش کتاب می خواند و آن یکی دخترتان هم دارد با پدربزرگ اش تلویزیون تماشا می کند...هوا آفتابی ست و آسمان آبی..

باران تو شروع کن ...

برمی گردم که دیوید را نگاه کنم. من برگشته ام اما او نه. هنوز توی داستان است. من چشم های ام می سوزند و هی تار می شوند از تصویر دخترک ام که دارد با بابا تلویزیون تماشا می کند و سه تا بچه ی دیگر که دور و برم بالا و پایین می پرند. تازه آن موقع است که دیوید برمی گردد. چشم های اش قبل از کلاس آبی بود اما حالا مشکی شده انگار... دماغ ام را می کشم بالا که اشک های ام پایین نیایند و بعد دست ام را می گذارم روی دست اش که روی میز است و توی چشم های اش زل می زنم و می گویم:"احبک..."



موزیقی این روزها...(لینک یوتیوب و فیلترشکن لازم!)

پ.ن. برای ریمیا : قول می دم نذارم دیگه خاک بخوری...به شرف ام!

نظرات 11 + ارسال نظر
پرنده ی گولو 1394/02/01 ساعت 13:17

باری...
باز نخ جادو رو به تسبیح کلمات کشیدی که

گولوووو بذا من دکمه ی پابلیش رو بزنمممممم

نیوشا 1394/02/01 ساعت 13:39

دختر نارنج و ترنج 1394/02/01 ساعت 13:58

چقدر این جمله سازی های خلاقانه توی کلاس انگلیسی برای من سخت بود.........
اما چه زندگی دلنشینی اینجا تصویر شده... خلاقیت آدم رو زیاد می کنه..

کاوه 1394/02/01 ساعت 17:08 http://bigfish.persianblog.ir/

میخوانمت باران عزیزم
و دوستت دارم

کاوه نمی دونستم بیدار شدی و می نویسی...می خونم ات یک ضرب. یادت باشه تا وقتی که بنویسی زنده ای. قبلن هم گفته بودم...نگفته بودم؟...توی یکی ازون روزهایی که نمی دیدم ات. خوشحالم بچه. خوشحال از تو

مینروا 1394/02/01 ساعت 20:09

آه از ته دل.

اه ، سطحی شم میسوزونه..

مینروا 1394/02/01 ساعت 20:14

یکمم در مورد این اهنگ و معنی ترانه توضیح بدید لدفن! :دی

شاید یه روزی نشستم کنار تو و اون دوربین جادوییت و گفتم که ینی چی ...دانس دانس دانس..

زری 1394/02/02 ساعت 09:17

سلام. فوق العاده نوشته بودی و البته نمیدونم معلم کلاس فضا را اینقدر قشنگ توصیف کرده بود یا همه اش هنرمندی تو بود. یه سوال داشتم خیلی ممنون میشم جواب بدی، کلاس عربی میری در واقع مکالمه است؟ من تمایل دارم یه دوره مکالمه عربی برم(سطح پایه و قواعد و ترجمه زبان عربی ام خوب است ). لطفا میگید کجا کلاس میری و چطوریه؟ اگر خواستی پاسخ را به ایمیلم بفرست. مرسی

بهتون ایمیل زدم زری جان.

مینروا 1394/02/02 ساعت 21:25

آیم وِیتینگ تو سی دَت دِی.

مای لایف ایز سو مِسد آپ .... آی نید پِری اند اِ لانگ لاود کِرای.

:( ماین تووو

بهروز 1394/02/02 ساعت 23:32

خدار رو شکر که ما ریمیا رو داریم که به خاطرش بیای بنویسی و مام بیایم بخونیم :)

:))))))

شب زاد 1394/02/04 ساعت 08:58 http://unknowncr.blogfa.com

باران می دونی وقتی می نویسی آدم میره توی یه دنیای دیگه؟ می دونی زندگی می نویسی؟

:) زنده گی نوشتن.... چه ترکیب جالبی

سیمین 1394/02/13 ساعت 18:38

بغض ام را قورت می دهم؛ چشمانم که قبلا مشکی بودند، آبی شده اند...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد