انسان هایی به نام "شبنم"...یا انسان هایی به نام "مهران" درست همان وقتی در کافه را باز می کنند و می آیند تو و روبروی ات می نشینند که فکر می کنی نسل این جور انسان ها منقرض شده یا آن قدر نایاب اند که پیدا کردن شان غیر ممکن است.
فقط یک بار شد که فکر کردم "آه چه قدر از من کوچک ترند" و آن وقتی بود که حرف سن و سال شد. در بقیه ی ثانیه های باهاشان بودن، این آن ها بودند که هم بزرگ تر از من بودند و هم نو تر.
گرچه که عکس سه نفره مان فقط یک صفحه ی تاریک است با سه تا لبخند...اما هدیه ی شبنم سیصد و نود صفحه ی روشن است با هر بار لبخند...
یکی از بهترین دیدارهای زندگیم بود با یکی از بهترین باران های دنیا که چه شیرین و پر از لبخند به لحظه های سه نفریمون بارید.کاش خوشت بیاد از اون سیصد و نود صفحه
برای من هم شد یکی از بهترین ها
heeeeeeeeeeeey rozegaaaar
man zanbil gozashte bodam raghaaas akharam miri kharejey man nemibinamet:(
شیدااااا بریم خووو