Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

صحنه ی آشنای بدن بی جان و هزارتادستگاهی که دور و بر تخت بیمارستان بیپ بیپ می کنند... اولین بار عمه ی زیبای ام، مادر نازی...بعد عزیز خانومم.... بعد ف.... حالا هم بهنام.پرستار در گوش ام ویز ویز می کند که اگر دستگاه ها را قطع کنیم ...

می روم کنار تخت اش...بغض ندارم... گریه ام هم نمی آید... یاد این می افتم که نازی اکم این چند ماه چه طور مثل پروانه دور بهنام چرخید...به قول خودش" اندازه ی ده سال توی این چند ماه آشپزی کرد برای بهنام.

سرم را می برم کنار گوش اش. بوی بی جانی می دهد. من بوی مُردن را می شناسم. سرم را می برم کنار گوش اش و آرام می گویم:"باید باید باید زنده بمونی. زنده گی تو و نکبتی ای که توش دست و پا می زنی برام مهم نیست...راست اش مردنت هم برام مهم نیست... اما نازی... نازی...اگه با رفتن ات مویی از سرش کم شه...اگه بمیری و اضافه شی به غصه های دخترکی که معلوم نیست براش چی نوشتن توی داستان زنده گی ش..." . بغض می کنم. دل ام می خواهد بگویم تف تف تف تف به غیرت نداشته ات که زحمت های نازی را این طوری جواب دادی. می خواهم بگویم تف که نگاه ام می ماند روی دست اش... همانی که آن روز برد توی جیب اش که تاکسی را حساب کند و... 

نظرات 10 + ارسال نظر
سمر 1393/05/15 ساعت 10:39 http://misswho.blogsky.com

تف تو روت زندگیت

بعضی وقتا ادم لال میشه چرا یه نفر باید انقدر غم داشته باشه انصافه ؟

نیوشا 1393/05/15 ساعت 12:12

آخ :( ... از صمیم قلب امیدوارم هر چی برای هر دوشون بهترینه، اتفاق بیفته... به امید خبرهای خوب و اتفاق‌های بهتر...

دریا 1393/05/15 ساعت 13:25

خدایا به خاطر نازی کاری کن لطفن.

فرزانه 1393/05/15 ساعت 20:46

نازی تو هیچ وقت تنها نمی شی چون بارانو داری

خروس 1393/05/15 ساعت 22:53

سلام خانم نویسنده
من تو ترک اینترنت بودم اما نتونستم و باز اومدم تو نت
به همین خاطر اصلا بهنام رو سرزنش نمیکنم
اما حس از دست دادن هر چیز بد یا خوبی که معادل ندارد را درک میکنم.
انگار عاطفه خار چشم دنیاست و مال هر کس بیشتر باشه دنیا رو بیشتر آزار میده و اونم تلافی میکنه

فاطمه 1393/05/16 ساعت 03:23

وای باران درد برادر نمیدونی چه دردیه جونم به جونش بسته است بخاطرش توهین میشنوم و فحش میخورم اما پشتش می ایستم بهم توهین میکنه و فحشم میده بازم قرص می ایستم سرجام .کارش که بیخ پیدا میکنه منت میذاره برم رفع و رجوع کنم دست گلش رو با سر میرم کارش که تموم میشه جواب سلامم رو به زور میده بازم جونمو میدم براش .درد برادر خیلی سخته درد برادری که حاضری جونتو بدی تا بزرگ شه سالم بزرگ شه انقدر که بتونی بهش تکیه بدی و بگی اخیش...بگی اخیش که پشتم گرمه .من مورد غضب پدرمم چون هوای برادرم رو دارم چون اگه پل خواسته پل شدم پله خواسته خم شدم اره خوب من پدرم رنجوندم اما کیه که قبول نکنه دلشتن یک پدر رنجیده و یک برادر کم لطف و ناسپاس بهتره از یک پدر به ظاهر راضیه تنهاست؟ گرچه میدونم پدرمم ته دلش قرصه به بودن من.حال نازی رو درک میکنم کاش خدا بهنام رو ببخشه به دل تنهای نازی .

دیگر این را که خواندم لال شدم
برای نازی تان فقط دعا و معجزه میخواهم

sheyda 1393/05/17 ساعت 12:42

خدایی نیست ولی ادم های خوب هستند
برای بهنام دعا میکنم به همه ی خوبی های زندگی برای نازی هم برای تو هم
بانو کاش کاری از دستم بر میومد برای ماندنش برای خوب بودن تو نازی و همه ی دل های مهربان شما
تو و نازی تنها نمیمونید

فنجون 1393/05/18 ساعت 09:17

چقدر این یک سال بیمارستان رفتی بارانکم :(
بی رحمی است گفتنش شاید، اما دلم میخواد بگم که ای کاش نازی راضی بشه اعضای بدنش رو اهدا کنید، بعید میدونم بهنام بعد بهبودی هم برای نازی آرامش بزاره ... اینطوری حداقل دل نازی خوش میشه که برادرش هنوز زنده اس ...
دلم خیلی برای نازی میسوزه ... خیلی ...

دیروز توی فکرت بودم...که آیا خوبی و کجایی..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد